۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

انسان


چندی پیش دختر بچه ای را دیدم سرشار از زیبای و پاکی ودوستی و زندگی و..بلافاصله بفکر فرو رفتم که در آینده این فرشته کوجک چه میشود؟...

تا آنجا که به هستی برمیگردد انسان را چون دسته گلی تازه به جامعه ما تحویل می دهد اماء روابط و مناسبات غیر انسانی حاکم ،انتخاب و اراده فردی، اجبارات ناگزیر و... از ما چه می سازد؟قصد زهد و تقدس نمای، روحانی وآخوندبازی و.. نیست از جمله در رابطه با خودم بلکه دیده گشودن بر واقعیات زشتی است که نباید باشد..

انسان

انسان دروغ نمی گوید

انسان انسانی را نمی کشد

انسان انسانی را سرکوب نمیکند

انسان کینه نمی ورزد

انسان اسیر خشم نمی شود

انسان ستم نمی کند

انسان استثمار نمی کند

انسان دام نمی چیند

انسان تن به ذلت نمی دهد

انسان بیهوده نمی پوسد

انسان قانع به روزمرگی نمیشود

انسان خود را نفی نمی کند

انسان جدا از هستی نمیماند

انسان دیگری را دشمن نمی پندارد

انسان خود پرست نمی شود

انسان حریص نمی شود

انسان زر نمی اندوزد

انسان زور نمی گویید

انسان تزویر نمی کند

انسان دره دیده و دل و عقل نمی بندد

انسان با زشتی خو نمی گیرد

انسان تقدس بازی نمی کند

انسان...

بر ما چه رفته

چه می رود

که چنین دگر شده ایم؟

منوچهر مرعشی

13-04-2009

۱ نظر:

ناشناس گفت...

شاعر عزیز
&انسان& شعری آشنا مثل نگاه شقایق
و سرک کشیدن در خانه آلاله ها و لنگر انداختن در ساحل سیب و شناور بودن در
در یای سبز
خاطره این سخن چارلی را به یاد می آورد که گفت^
انسان باش . پاکدل و یکدل . زیرا که گرسنه بودن &صدقه گرفتن ودر فقر مردن هزاران بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است
همیشه شعر هایتان ستاره باران باد