۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

مسا فر



منوچهر مرعشی

انسا نها ی که در زندگی پتا نسیل انسانی خویش را تحقق می بخشند فراتر از هر چیز نمونه های ارزشمندی برای جا معه بشری هستند .زهره یکی از همین نمونه هاست این خواهرنا زنین را من کمی ازنزدیک میشناختم. به عنوان یک شاهد مستقل بیرونی ومتفاوت با یک مجاهد خلق از مجا هد خلق زهره غباری می نویسم .طبعیست که مجا هدین شنا خت کاملتر وبهتری از زهره دارند. این احسا س من است نسبت به این خواهر پر شور،فداکا ر،سر زنده،فعال،دلیرصادق...که با وجود بیماری مرگبا ر،سرشار زندگی بود .در این روزگار غریب این ارزشها و این گونه انسانها واین گونه تا آ خر زیستن،جا ی افتخار وسر بلندی برای همه ما دارد. من هرگز او را از یا د نخواهم برد وبه اسا های ارزشمند مفتخرم......

ایشان هرگز مردنی نیستند.

مسا فر

27-05-2008

برو ای مسافر،خوش سفری

چه خوش،از دیار ما گذشتی

که ز دام تن،رهیدی

چه هنرمندانه،زیستی

که تو جاودان گشتی

چه سبکبا ر،ازپل مرگ گذشتی

چه زنده تر،از مردن برخا ستی

هر آغازی را بود پایانی

سفر اینجا پایان،آنجا آغازی

چو رسیدی،ب آن سوی هستی

نضری بحال ما کن،زخاطر نبری

برو ای مسافر،خوش سفری

چه خوش،از دیار ما گذشتی

چه شادمانه،کمرغم بشکستی

گوارای وجودت،شراب عشقی که نوشیدی

دیدار عزیزان،چه خوش دیداری

امشب،در محفل دوستی

چه جشنی،چه سروری

برو ای مسافر،خوش سفری

چه خوش،از دیار ما گذشتی

رستی ز اینجا و رستگاری

چه جای ماتم وغم خواری

تو نمردی،تو سفر کردی

برو ای مسافر،خوش سفری

چه خوش،از دیار ما گذشتی

باورم نیست،که خفته در خاکی

چه سهل،از میان ما رفتی

جایت اینجا برای ما خالی

در یادها ،زنده ای

چو عطر گل پراکنده ای

زهره خواهر عزیزم

در بدرقه ات نمی گریم

سپید جامه می پوشم

به زندگیت می اندیشم

۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

یا ر نیکو

بردر،دل می زنی:

با هر، نگاهی

هر، جمله ای

هر، لبخندی

هر، قطره اشکی

هر، اخمی

هر، اشاره ای

یار نیکو سیرتی

هشدارم می دهی:

بر سر هر، پرتگاهی

هر، بزنگاهی

هر، کوره راهی

هر،بی راهه ای

همر اهم می شوی:

بر سر، هر پیچی

هر، گذرگا هی

هر،جاده ناهمواری

هر، راه نا آ شنا ی

تنها یم نمی گذاری:

در، تنهائ

در، سختی

در،غمگینی

در، سنگینی

هر چه داری می دهی

با جان ودل، دوستی

یار، با وفا ئ

با گذشتی

پایداری

حرف از دل، می زنی

آنچه گوی، هستی

عین، کلا می

با صفا ی

بی ریای

عین کودکی

بیم مم، می دهی:

از، روزهای تکراری

پوسیدگی، بیهودگی

بی حرکتی، گندیدگی

کوتا هی، زندگی

امید م، می دهی:

به هستی، بی کران

قدزت، انسان

جوجها ، در آ شیا ن

بذرهای، افشا ن

ریشه های، دوان

نطفه، بستن

چشم انداز، داشتن

صبح ،فردای روشن

دنیا ی، دگرگونه داشتن

یا ر نیکو:

هرکه، هستی

هر چه، هستی

هر کجا، هستی

معنی ،عشقی

عشق، جاودانی

یار، نیکو سیرتی

دوستت دارم بسی

درخانه دل، در گلخا نه ای

درخاطر من، با منی

۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه

صلح با ولایت فقیه جمع نمی شود 26-05-2008

در اندیشه و اعتقادی که ولایت فقیه از آن منتج می شود صلح، دمکراسی، حقوق بشر، جامعه مدنی، استقلال فردی و..جای واقعی ندارند.بطریق اولا تا هنگامی که نظامی بر این پایه بر جامعه حاکم باشد هیچ کدام از این حقوق اولیه انسانی قابل دسترس و تحقق نیست.هرجا هم که فریبکارانه از این مقولات حرفی به میان می آید بر اساس اصل تقیه پای حفظ خود ونظام مطرح است.

آن دستگاه فکری کهنه وافسانه ای که هستی آدمیان را مشروط به فرد(افراد)مقدس غایبی بداند که خواست او از طریقافراد خاصی تحت عنوان روحانی ولی فقیه و..در زمین جاری واجرا می شود آنگاه که موفق به کسب قدرت سیاسی ،حقوقی، قضای، اقتصادی و..در جامعه ای شوند نتیجه عملکرد آن انحطاط فرد و جامعه مربوطه می باشد.

تقدس وترس ،فرمان و فرما ن بری، عبدوبندگی، تعصب وخشونت ،جهل وخرافه، ضدیت با انسان ودستا ورهای مترقیو...معیارها وارزشهای هستند که ارتجاع مذهبی بر اساس آنها با خود دیگران تنظیم رابطه می کند.

چنین نظام اعتقا دی در ذات و ماهیت خود توان و پتا نسیل پذیرش صلح وزندگی مسالمت آمیز با دیگری وحتی خود را ندارد.تجربه و تحمل فاجعه وجود جمهوری اسلامی بیش از دو دهه با ر دیگربه تلخی اثبات کرد دین مذهب و..باید امری خصوصی شود.

هیولای ارتجا ع مذهبی پدیده ای تمامن ضد تکاملی است با ید آن را از سر راه خود وجامعه جها نی کنار زد.

آنان که رزیلانه تلاش دارند این رژیم را صلح طلب،قابل تحمل وقابل اصلاح جلوه دهند در جرائم او شریکند وبر عمر هیولا می افزایند.

۱۳۸۷ خرداد ۴, شنبه

بی تاب 24-05-2008

چقدر بی تابم !

چه گرفت است هوا اینخا!؟

چه جایست اینخا!؟

چه فضای سنگینی!؟

چه آب گل آلودی!؟

چقدر ویرانی!؟

چقدرکارهای عوضی!؟

چه شب تاریکی!؟

چقدر منع شرعی ،عرفی، مکتبی، ...!؟

چقدر قانون اضافی!؟

چقدر ما مور اجرائ!؟

چه استثماری!؟

چقدر بی تابم !

چقدر کوچهای بن بست!؟

چقدر جادهای یک طرفه!؟

چقدر تابلوهای ممنوعه!؟

چقدرقلب های شکسته!؟

چقدر اسبهای بسته!؟

چقدر درخود فرو رفته!؟

چه آدمها با هم غریبه!؟

چقدر انسانها از خود بیگانه!؟

چه پریشان حالی!؟

چه دنیا ی محدودی!؟

چقدر بی تابم !

چقدر دلگیرم

چقدر از اینجا ماندن بی زارم

لحضه شمار رفتنم

همه ساعت منتظرم

حاضر، حاضرم

بند وزنجیر گسستم

جامه پوسیده دریدم

دل زبستن براها نیدم

سر شارشوق پروازم

چه، آزادوسبک بالم

چه، پرازاحساسم

چه ،سخاوتمنم

چه، بی رنگ وریا یم

چقدرکنجکاوم

چقدر تشنه آب حیا تم

چقدر مشتاق دیدارم

چقدر بی تابم !؟

در پوستم نمی گنجم

خواهم، که از خود بدرآیم

چه، دگرگونم!

۱۳۸۷ خرداد ۳, جمعه

یک دنیا فاصله

یک دنیا فاصله است میان: 22-05-2008

کم دلی تا دریا دلی

غواصی با آب بازی

ساحل با دریا

مرغ قفس با مرغ طوفان

قطره با دریا

ابر با باران

یک دنیا فاصله است میان:

خبر تا کوران حوادث

درد تا دردمندی

آتش، تا سوختن

آری تا نه گفتن

تسلیم تا ایستادن

ترسیدن تا شهامت داشتن

یک دنیا فاصله است میان:

اندیشه افروخته تا خاموش

بی چرا تا پرسشگری

دانستن با تقلید کردن

اسارت تا رها ئ

جهل تا دانش

واقعیت تا وهم

شیادی تا صداقت

کودکی تا پختگی

یک دنیا فاصله است میان:

چشم دل با چشم سر

دل تا سنگ دل

کینه تا بخشش

نفرت تا عشق ورزیدن

گل تا خار

آدم بودن تا انسان شدن

نطفه بستن تا بدنیا آمدن

بغض تا گریه

وصل تا چدایی

فراموشی تا خا طره

روییدن تا پژمردن

زنده بودن تا زندگی کردن

فرو رفتن تا فرا رفتن

بی اثر تا موثر

یک دنیا فاصله است میان:

کوته بینی تا جهانبینی

خود خواهی تا فداکاری

مصرف تا تولید کردن

سکوت تا فریاد گشتن

در جا زدن تا پیش رفتن

حرافی تا عمل کردن

بی حس تا مسئول بودن

رزم تا ذلت پذیرفتن

تن دادن تا تغییر دادن

دنیایی که هست تا دنیایی که باید ساختن

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

رنگ دل باختگی

اشک ابر،

شوق زندگیست

خروش رود،

آواز زندگیست

گریه نوزاد،

ادامه زندگیست

هشدار مرگ،

محدودیت زندگیست

فلق،

پیروزی روز است

سحر،

پیک صبح است

صبح،

نشاط سحر است

ظهر،

بلوغ صبح است

غروب،

غم روز است

شفق،

جدائ روز است

شب،

گاه درنگ است

پاییز،

رنگ دل باختگیست

فصل رفتن است

تابستان،

شیطنت جوانیست

فصل عریا نیست

بهار،

انفجا ر شکوفایست

فصل رنگها ست

زمستان،

خوف مرگ است

فصل داوریست

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

آی با کلاه، ا بی کلاه


آی با کلا، ای بی کلا آهای خا نم، آها ی آقا

چقدر چسبیدی به این کلا آخه، نمی پرسی چرا !؟

تو این دنیا ی عوضی

دزدیدن حا صل کار دیگری سرما یه ها دست عده ای

ریخت و پاش ها ی اضافی تا حد مردن ، پر خوری

زند گی های اشرافی، تجملی مغا زها ی جوا هری

گسترش بسا ط عیا شی ترویج زندگی مصرفی

سیا بازی کلا برداری دغل و دروغ وفریب کاری

بازار ازاد، چه بازار مکا ره ای هرچه بخواهی خریدنی، فروختی

علم واندیشه ، بسته بندی با قیمت و تا ریخ ،مصرفی

عشق گشته استحاله، زبانی دلا کو چک و خرید نی

حسابگری، کاسبکا ری نه خواهری، نه برادری

دوستی های دروغی یا ران، نیمه راهی

آی با کلا، ا بی کلا آهای خانم آهای آقا

چقدر چسبیدی به این کلا آخه نمی پرسی چرا !؟

تو این دنیا ی عو ضی

آدمهای لخت و پتی معدهای زخم و خالی

بچه های استخونی بدن های نی قلیونی

سفرهای پراز خای خانه های کارتونی

رنج مدام از گرسنگی سر کردن با بیماری

تشنه در صحرای آفتابی سوخته جگر ز بی آبی

جان، آدمی به همین ارزونی !؟ مردن، چند تا، چند تا ، ثانیه ای !؟

آی......

اعتقا دات پوشالی افکار تو خالی

تقدس جا هلی سنت کهنه پرستی

حقایق کذائ تا بوهای ساختگی

سینه های کینه ای قلبهای گنجشکی

آینه های چروکی دنیا ها ی مجازی

آی.....

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۷, جمعه

حق

تقدیم به حق جویا ن حق طلب در دنیا ی رذالت وجنا یت وظلمت ودروغ و فریب وجهل و....

انسانهای پایدار فداکا ر هوشیا ر متواظع شاد سزشار ا گاه هدفدارو..

تجسمها ی مادی وعینی اراده وتوان انسا نی و..

حق

ما، طالب حقیم وعدالت

ازاد زیستن حق ماست

حرف ما روشن وساده وحق است

حق، انسا نی، طبیعی، گر چنین است

پس، حق با ماست

حق،عجب رمزیست،

یک کلمه دو حرف ،

واین همه!؟

حق را خوا هیم گرفت

حق را باید گرفت ، به هر قیمت

هر کجا با شد:

جه در چنگ هیولای افسونگر

چه در صندوقچه، پیر جا دوگر

چه پنها ن زیر پرده دین

چه در کا خ ستم کاران

چه در انبا ن دزدان

چه در پیچ قوانین ظا لمان

عجب رمزیست، حق

یک کلمه دو حرف ،

واین همه!؟

حق را با ید خواست

گر چه سر رود بردارو

گردن زنند

راه حق باید رفت

چاره ای غیر این کار نیست

گر چه نا هموارو

کم ره رو بود

حق را باید نوشت

گر بسوزانند کتاب و

قلم را بشکنند

گربه بندو

زنجیر کشند

عجب رمزیست، حق

یک کلمه دو حرف ،

واین همه!؟

گرچه اکنون هست :

تن ها زخمی وخسته

دلها داغ دار

گلهای بیشمارپرپر

غنچه ها ی نشکفته پژمرده

جوجها از اشیان افتاده، مرده

کودکان خیابان گرد،بی خانه

سفرها خالی ز نان

بغارت می رود، حا صله کارمان

بی ارزش جان وحرمت انسان

اما بدان، بی گمان:

درطوفا ن جنون وخشم وفقروظلم

شعله امید ،خا موشی نمی گیرد

در هجوم بادهای هرزه ومسموم

باغ دل، نمی میرد

زیربرق نیزه وشمشیر وظلم

یقین از کف نخواهدیم داد

ندای انسانی بی پاسخ نمی ماند

اواز مرغ حق گو را مرغ حق خواهد شنید

سخن از قلبها ووجدانهای انسانیست

حق انسانی هیچ مرزی را محدود نیست

حق راه زندگیست

عجب رمزیست، حق

یک کلمه دو حرف ،

واین همه!؟

نسل اندر نسل در میدان نبردیم

پایداریم

ما از نسل وتبار انسانیم

تا نگیریم حق،ارام نمی گیریم

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

باش

قرنهاست ما برای بدست آوردن حقوق اولیه طبیعی و بدیهی خود تلاش میکنیم و علی رغم این همه جنبش ها هنوز از آنها محرومیم. یکی از علل آن نفی فردیت مثبت ما طی قرنها توسط فرهنگ غالب ، مذهب و ارزشهایی از ای قبیل بوده و هست . باید این تابوها را تحت هر عنوانی شکست و دور ریخت.

ما بطور طبیعی انسان بدنیا میآییم .به همین اعتبار در حق حیات و زندگی عادلانه و آزادانه همه باهم برابریم. هر کس باید ابتدا و قبل از همه خودش این حقیقت ساده ، روشن و پایه ای را در مورد خویش بپذیرد. باید پایه و سنگ بنای روابط ما با خود و دیگری پذیرش ، اجرا و تعهد به همین حقوق اولیه باشد. انسانی که ارزش حقوق ، نقش و اهمیت خود را بداند و آنها بخشی از وجود او شده باشند، هرگز تن به دیکتاتوری و ستم نداده و خود نیر چنین نخواهد کرد. بخصوص ارتجا ع مذهبی قرنها با حیله و فریب و مغلطه و دروغ وایجاد ترس ووحشت و جنایت زیر عناوین دین و مذهب ،خدا و... فردیت مثبت مستقل آگاه آزاد وکلا انسانیت طبیعی ما را نفی و نابود کرده و میکند....طلسم جهل و فریب را بشکنیم . درمقابل هر کس و هرچیز ما باید از ماهیت و طبعیت انسانی مستقل ، آگاه و آزاد خود دفاع کنیم. .. در این راه از هیچ چیز و هیچ کس نترسیم. شکوفایی، رشد، رهایی ، آرامش و حیات طبیعی ما از همین مسیر میگذرد... ما انسان بدنیا امدیم و انسانی باید زندگی کنیم . نه تنها دمذهب بلکه در قرون اخیر مکاتب و اندیشه هایی مختلف ، فلسفی، سیاسی ، هرفنگی ، اقتصادی و... همین نقش منفی را بازی کردند.

آقایانی فکر میکردند و یا می گفتند که راه ترقی تنها از طریق آنها و اندیشه شان می گذرد و لاغیر. مسیر تکامل از مسیر ریش و سبیل این آقایان طی می شود،تنها راه رهای راه اندیشه ، حزب و سر انجام رهبری انها ست (تجربه شوروی و استالینیزم )و....از طرف راست نژادپرستی و نخبه گرایی از نوع نازیسم در آلمان ، فاشیسم در ایتالیا و ژاپن و..و همه فجایع ببار آده که هنوز آثارشان باقیست . و حالا در این مقطع تاریخی پدیده ارتجاع دمذهبی (خمینیسم و جریان های مذهبی ریز و درشت دیگر) و گروه های پراکنده در جهان تحت عناوین مختلف وسر انجام دنیای سود و سرمایه که انسان را تبدیل به مهره و موجودی از خودبیگانه کرده است.( اینجا بحث بر سر اصل وجود خالق، معنو یتی فر اتر از دنیا ی ما دی، ارزشها ی اخلا قی، تفکر فلسفی و...نیست.)

هم این تجارب و درسهای تلخ نشان میدهد که ما باید به ارزش ، نقش، اهمیت و حقوق خود عمیقا باور داشته باشیم د تا بتوانیم به آنها برسیم . البته که کارجمعی در شکل حزب ، گروه ،سازمان ، جبهه و ... برای رسیدن به اهداف انسانی ،اجتماعی ، سیاسی ، حقوقی و فرهنگی ، آرمانی و... لازم ،ضروری و اجتناب ناپذیر است. اما نباید با فردیت مثبت ، استقلال فردی ، خلاقیت ،ابتکار و حقوق و ارزش های فردی در تناقض و تعارض قرار بگیرد. همه نکته همینجاست. از لحظه و جایی که فرد انسانی ما نفی می گردد (تحت هر عنوان ودلیلی) فاجعه آغاز می شود. ماشین و داس آدم کشی مجوز درو کردن له کردن و کشتن دریافت میکند. سلاخان ساطور بدست شروع به سلاخی انسان میکنند و... . بایدذهن و ضمیر وجدان و درون فردی و جمعی خود را از این نوع افکار و اندیشه و اعتقاد و فرهنگ ، شستشو دهیم به خود آمدن در این عصر بنظر من یعنی باور داشتن ، ،متعهد بودن و حفظ کردن ارزش و حقوق خود و د دیگران، راه رسیدن به هر چیز دیگری از مسیر ا رزش و حقوق فردی انسانی ما می گذرد. آنها که ما راحواله نا کجا آباد میکنند،میخواهند وضع موجود را حفظ کنندومارا در غلفت از حال و واقعیت فعلی خود نگهدارند. و ما را هیچ و پوچ کنند و بکار گل وادارند. در حالیکه در گوشه از این جهان کودکانی در هر دقیقه از نبود آب و نان می میرند. درحالیکه در کشور خودمان قرنها ما از ابتدایی ترین حقوق خود مثل نان و آزادی ومسکن محرومیم آنها ما را حواله دنیای دیگر می کنند . بخودآمدنیعنی چشم بر واقعیت انسانی خویش گشودن ، از خاک ذلت برخاستن ، همت کردن ، عقل و خرد وآگاهی و علم را بکار گرفتن، ودرآزادی ، رفاه ،آسایش عدالت ، برابری ،دوستی ، محبت ، همکاری ،همیاری و همبستگی زیستن . استقلال فردی در روابط و مناسبات جمعی انسانی هم فرد و هم جمع را به انسانیت خویش نزدیک و نزدیکتر میکند. بخودآمدن ورها شدن امری واقعی و ملموس است و نه تخلیلی! هر انسانی ارزش ، اهمیت ونقش خود را درجهان هستی دارد. همه انسانها در حقوق مساویند آستین ها را باید بالا زد چشمها را از آسمان به سوی زمین و خود بدوزیم.

باش

گرتو پنداری خدایی باش

یا از انبیاء و اولیائی باش

یا معصوم وبی گناهی باش

یا شیخی با کراماتی باش

یا وصی خلق و خدایی باش

یا سایه خدا روی زمینی باش

یا روحانی و از جنس روحی باش

یا جانشین خدا روی زمینی باش

یا که از ما بهترانی باش

هر که خواهی و هرچه پنداری باش

من اما آدمم ، انسانی معمولی

........

گرتو پنداری زین عالم جدایی باش

یا که ادمیان را شبانی باش

یا با خدا دارای یک کانال ارتباطی باش

یا که در بالا ها در پروازی باش

یا که ناجی و منتصب خدایی باش

یا که صاحب مکانی و زمانی باش

یا که زبان پروردگاری باش

من اما آ دمم انسانی معمولی

.......

گر تو مرتاض و بی نیازی باش

یا که درویشی و اهل طریقی باش

یا که سیمرغی و عطاری باش

یا که سمبل و انسان کاملی باش

یا که فیلسوفی، همه اندیشه ای باش

یا که مجنونی، عاشق پیشه ای باش

یا که غرق رویا و خیا لی باش

من اما آدمم ، انسانی معمولی

...........

گرتو پنداری تنها اندیشه و راهی باش

یا که رهبر پرولتاریای جهانی باش

یا که غرق وهم و پنداری با ش

من اما آدمم ، انسانی معمولی

بی نیاز از آب و نان و مسکن نیستم

از پوست وگوشت و استخوانم

عشق ومحبت را دوست دارم

بهره زندگی خلق گشتم

درآزادیست روشتم

صا حب عقل و اندیشه و فکرم

ایده دارم ، دارای چشم اندازم

قلب دارم با احساسم

البته خوب می دانم

اهل خطا و اشتباهم

مقصر وگناهکارم

آلوده به بدیهای زمانم

از کمی و کاستی ها در عذابم

ذره ام در بی نهایت ، در بیکران محدودم

محصوردر مکان و زمانم

.......

با اینهمه من منم ، آدمم، انسانم

مستقل در جمع و صاحب اختیارم

بهر دنیای دگر ، بهتر می جنگم

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

تا به کی؟

ناله و نفرین کردن

گریه و زاری سر دادن

جا مه مشکین به تن کردن

تا به کی؟

تن به خفت دادن

با ذلت زندگی کردن

عمر در خواری طی کردن

تا به کی؟

پشت دیگری پنهان شدن

ماسک بر صورت کشیدن

چهره پردازی نمودن

فیلم بازی کردن

تا به کی؟

شاهد ویرانگی بودن

ناظر ظلم گشتن

کلاه خود را چسبید ن

راه خود را گرفتن و رفتن

تا.....

خون شقایق ریختن

بال کبوتر را شکستن

بلبل را جنجره دریدن

تا به کی؟

نعره ی جا هلا نه سر دادن

سر آزادی رابریدن

خون انسان ریختن

تا...

حق دیگران خوردن

غرق ستم کاری شدن

فربه و فربه تر گشتن

تا...

کنار میدان رجز خواندن

درتتهایی حریف طلبیدن

جنگیدن خیالی

لاف در غربت زدن

پهلوان پنبه شدن

حباب روی آب گشتن

تا به کی؟

سینه را از کینه انباشتن

عشق را در سینه کشتن

از محبت دل خالی گشتن

تا..

در حصار جهل ماندن

کف بر دهان ، داد سخن دادن

مهمل گفتن و مهمل شنیدن

تا...

چشم بسته راه رفتن

د م خر دجا ل را چسبیدن

هوشیاری را کنار گذاشتن

تا...

گنده گویی کردن

ادعا های گزاف (پوچ) کردن

حرفهای مفت گفتن

این منم ، من، من زدنها

دیگران را کمتر دیدن

تا....

بر واقعیتها چشم بستن

دل به موهومات سپردن

در انتظار ناجی نشستن

تنبلی را پیشه کردن

خود را کم گرفتن

چشم بر دست و دهن دیگری دوختن

تا...

در عمارتهای کهنه زیستن

قصر های کاغذی ساختن

قصه ها ی کهنه سر دادن

تا...

در تاریکی پنهان شدن

چشم دیگران را خاک پاشیدن

آب راگل کردن

با کنایه گفتن و مبهم نوشتن

هی اما و اگر کردن

با لکنت زبان سخن گفتن

تا....

جرآت دانستن نداشتن

پنجره بستن و پرده کشیدن

در گوشی سخن گفتن

پنهان کاری و پنهان کردن

بر سر حقیقت حجاب پوشاندن

خرافه را عریان کردن

جهل را رواج دادن

فکر آزاد را زندانی کردن

روزنه های آگاهی را بستن

دست ابتکار را شکستن

پای خلاقیت را بستن

تا....

داس تکفیر برداشتن

انسان درو کردن

بذر کینه و جهل و ستم را کاشتن

انکار خویش و نفی دیگری کردن

خدایی از شقاوت ساختن

زسایه اش لم دادن

خون آدمی ریختن

حاصل کارش را دزدیدن

تا....

غصه خوردن

درد را درمان نکردن

زخم باز را نبستن

غمگین نشستن

بر آسمان چشم دوختن

از صبر بیهوده گفتن

همت را انکار کردن

تا...

زنده ها را کشتن یا ندیدن

مرده پرستیدن

به نیاکان! مفتخر بودن

حال را از یاد بردن

قصه رستم و سهراب گفتن

خواب کوروش دیدن

تا...

زیر ضرب شیخ بیدار گشتن

روزها تباه گشتن

شب خسته واشفته خفتن

در جا زدن ، ماندن

کارها را نیمه کاره کردن

تا...

در گذشته گیر کردن

حال را از یاد بردن

رفته ها را غصه خوردن

زانوی غم بغل کردن

گریه پشت گریه کردن

بر روزهای عزا افزودن

لب به زاری بگشودن

روی از خنده برتافتن

در بروی غم گشودن

شادی را از خانه راندن

دست ها را با بند دعا بستن

تا...

شکوه از شیطان کردن

در توهم قاصری یا فتن

شکایت نزد آسمانها بردن

به نا کجا ها پناه بردن

دیو های رنگی ساختن

در قلعه ها شان اسیر ماندن

اژدهای هفت سر خلق کردن

مسحور چشم آتشینشا ن گشتن

تا به کی !؟