۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

باز یافت



 

پیوند شعر و شعور

رقص فلسفه با علم

صحبت خدا با چوپان

زمزمه  قمری ها

رویای دانه ها

باز یافت زندگی

 

عشق بی دریغ خورشید

آهنگ  آبی باران

طپش سبز زمین

اشک شوق ابر

بی تابی بشارت باد

باز یافت زندگی

 

دستهای صمیمی صداقت

 چشم های زلال حقیقت

حس در هم شک

                                                                    راه گشایی های پرسش

درد کشنده تحول

آرامش آغوش یقین

طعم بی وزنی رهایی

باز یافت زندگی

شکوفه های خرد

شکوه شوکت دانش

شگفتی های بی پایان هستی

 ظرفیت عظیم انسانی    

                                                     ارزش بی حد دوستی

باز یافت زندگی

 

 

 

منوچهر مرعشی

14-11-2012

 

۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

جویبار



 جویباری که روان بود به دشت

همه شب خواب  دریاها را می دید

 و سر راهش ز مسافرها

هی از دریاها می پرسید

پونه های لب جوبش

عطر بشارت در سخن خویش داشتند

بچه ماهی ها یش

گرم بازی با ماه مجازی بودند

شانه بسرهای  آمده  از راه دور

با خود عطش صحرا را  هدیه  می دادند

 

جویبار اما

 آواز خوان غرق تمنای  رسیدن

با رویای دریایش خوش بود

 

بره ها آن سوتر

پندار سبز علفها را می خوردند

و کبوترها

 برسینه آسمان آبی  جویبار  

قلب عشاق را

 با منقار خویش گلدوزی می کردند

و دختران دهکده   

رازهایشان را

در گوش جویبار زمزمه می کردند

و مردان کج کلای روستا  

آرزوهایشان را شادمانه

 ز دامن رنگین جویبار می گرفتند   

 

جویبار اما پرسان و پرشوق

در رویای رسیدن به دریا روان بود 

 

جویبار بی آنکه خود  بداند

هر لحظه از بودنش سرشار زندگی بود

 جویبار شب و روز در دلش غوغا ی حیات بود

جویبار بی آنکه خود بداند

از جنس خود دریا بود

 

منوچهر مرعشی

28-08-2012

 

 

 

۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه

ثانیه ها




 

 ثانیه  سرشار زندگیست

آب آبستن حیات است

دانه  حامل پیام است

فطره  قلب  دریاست 

ذره سنگ بنای جهان است

زمان طپش بودن است

جهان همواره  در رویش است

 لحظه پر پویش  است

حال عین  بودن است

 پایان  زنگ آغاز است

 

سر کش شراب ثانیه ها

آغاز کن  هرباره با  لحظه ها

جاری شو در رود زمان : تا هرکجا

 

منوچهر مرعشی

26-08-2012

 

 

 

 

 

 

گاه


 

گاه از خویش می پرسم :

شب آیا شبدرها را می شناسد ؟

 آیا گلها زغم شبنم ها چیزی می دانند؟

روز آیا از دل تیرگی با خبر است ؟

گاه با خود می اندیشم:

هیچ دانه ای آیا در خوابش هم حتی

هیچ تصویری از هیچ درختی را می تواند که ببیند؟

نطفه  می داند که  جنین چیست؟

جنینی هست که از عالم بیرون هیچ خبری داشته باشد؟

بعد از مرگ چیست ؟به کجا خواهیم رفت؟

پس این پرده عالم چه عالمیست ؟

 

 می دانم من در دایره این هستی ها محدودم

 اما این دایره ها محدود به کجاست؟به چیست؟ به کیست؟

 

منوچهر مرعشی

26-08-2012

 

 

 

 

 

 

۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

هم قافله هستی


 

 


 

به هزار نیرنگ زخم می زنی مرا  

 ز هر چهار سو   می بندیم  راه

 مرا زنجیر می زنی  دست و  پا

می کشی  بی هیچ جرم و گناه

خون خوری هر صبح و شامگاه

به یغما می بری نان ز سفره ها

می شکنی بسی حرمت انسانها

دام می بافی با انواع حیله ودغلها

دروغ ها می گوی بی  شرم و حیا

گمراه می کنی خلق را بنام خدا

وحوش پرورش می دهی ز آدمها

می نشینی بنام حق آن  بالاها

برتن می پوشی لباس زهد و ریا

چهره پنهان کرده پس صورتک ها

خوار می کنی جایگاه انسان را

......................

بکن. هر آنچه بدی تا توانی. اما:

 

ما می شویم ستاره در این شبها

می گشایم به سوزن بن بست ها  

به  دوستی زخم کینه ها کنیم مداوا

آشیانه مهر کنیم خانه دلها مان را

بر می افروزیم چراغ حقیت در تیرگیها

ز شعله دانش بسوزانیم ریشه جهل را

به تساوی قسمت می کنیم نان را

روشن سازیم زندگی را با جوهر جانها

 ارج می داریم ارزش  هر انسان را

ز جان عزیزتر داریم  حضور  آزادیها

 پایه را می گذاریم بر حقوق انسانها

...................

تو هستی از جنس نیستی ها

ما با غافله هستی هستیم همراه

 

منوچهر مرعشی

23-08-2012

 

 

 

 

۱۳۹۱ مرداد ۲۷, جمعه

رنگ روز







می دانم

که زیاد نمی دانم

 اماء می دانم

که از همه چیز می آموزم

از کودکی

که گرم بازی  با زندگیست

از سنگ ریزه ای

که قصه اش را به جویباری می گوید

از ماهی کوچکی

که به دریا می اندیشد

از زنی

که زیبا گام بر می دارد

از مردی

که به زیبایی دل می بازد

از درختی

که شیره جانش را به ما می بخشد

از برگی

که در دست بادی می رقصد

از بادی

که در گذر خویش پپغامی دارد

از بارانی

که از ترنمش حیات بر می خیزد

از آسمانی

که زمین را در آغوش دارد

از خاکی

که بر آن شهری  می روید

از عشقی

که به جهانی می ارزد

از انسانی

که عشق می ورزد

از آزادی

که از عشق ضروری تر است

از رزمنده ای

که آزادی را  ز جان  عزیزتر  می دارد

از مسئولیتی

که ضرورت انسان شدن است

از اندیشه ای

که شمعی بر می افروزد

از خیالی

که خانه ای می سازد

از رویایی

که شور می آفریند

از احساسی

که شادی  می بخشد

از شعری

که شعور را گسترش می دهد

از ارتباطی

که بیداری را سبب شود

از ترکیبی

که توانایی حاصل دهد

از علمی

که آلام را شفا باشد

از سخنی

که برنگ روز باشد

......



می دانم

که زیاد نمی دانم

ولی می دانم

که از تو می آموزم



منوچهر مرعشی

17-08-2012












۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

من و تو و ما





بنفشه بهار

سپیده سحر

سرو سرود

دانه درد

فکر نبوغ



من و تو و ما



غم غروب

ترانه طرب

شکوفه شعر

نرگس نگران

پرده مه



من و تو وما



دیوار فاصله

نور حقیقت

عقل چراغ

زن زندگی

آب حیات

من و تو و ما

آبشار جسارت

آفتاب عشق

گندمزار کار 

آسمان آغوش

روز پیروز



من و تو و ما



زمستان ریشه

پاییز تعمق

مرگ بازگشت

اشک انفجار

پرنده غزال

نسیم لطیف



 من و توو ما



منوچهر مرعشی

25-07-2012



 






۱۳۹۱ تیر ۲۷, سه‌شنبه

در حضور باران







در حضور باران زنده می شوم

در معبر باد پر بار می گردم

درشعر شکوفه می شکفم

از ترانه چشمه سرشار می شوم

از صمیمیت سپیده سر می کشم

به سخن ستاره دل می دهم

در بغض ابر می شکنم

از عشق خورشید شراره می شوم

در آغوش آسمان به آرامش می رسم

من خویشاوند جهان خویشم



منوچهر مرعشی

17-07-2012








۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

مبارزان سترگ آزادی






خواست طبیعی ما چون همه انسانها و جوامع آزاد از دیر باز تا همین امروز بخصوص پس از تجربه مستقیم دیکتاتوری مذهبی  با هزار و یک زبان و طریق رسیدن به حقوق اولیه و پایه ای انسانی  برقراری حاکمیت مردم بر مردم ایجاد روابط ومناسبات و نهادهای دمکراتیک و ..  که همه در کلمه آزادی خلاصه می شود بوده و هست. گشایش و مشکل مشترک ما درد و درمان ما دوستی و دشمنی ما و .. همه بر سر بود و نبود  آزادی است . و این مهم میسر نمی شود مگر با برچیدن کل بساط نظام ضد انسانی فقاهتی حاکم بر ایران. و هیچ چیز فوری تر و ضروی تر و مهم تر و مسلم تر از این حق مرم ایران نیست باید این را با صدای بلند و استوار نه تنها خطاب به جاهلان جنایت کار رژیم ایران گفت بلکه به جهان موجود نیز فهماند. از این بابت بدون تردید مجاهدین خلق ایران نمادی برافراشته از عزم مردمی صبور  صمیمی  صادق نجیب فداکار هوشیار و آگاهی هستند که قصد کسب حقوق خویش به هر قیمت را کرده است. و این البته پدیده تازه ای نیست که هیچ چیز و هیچ کس نتوانسته و نمی تواند مانع تحقق عزم بر حق انسانی انسانها در طول تاریخ شود. نگاهی گذرا به سرگذشت جامعه بشری نشان می دهد که آنگاه که زمان تغییر و تحول فرابرسد پیش تازانی که بر آمد شرایط دوران خویشند رخ می نمایند وبا کمک و همراهی جمع بسیاری از ناممکن ها و باور نکردنی ها را امکان و باور می بخشند و با بینش و دانش وشناخت عمیق وایمان روشن و پایداری و فداکاری و ریسک پذیری بن بست های  ایجاد شده را می شکنند و راه را برای جنبش ها و پیش رفت های گسترده تر هموار می کنند و در این مسیرپس هیچ مانع و محدودیتی در جا نمی زنند بلکه  از دل هر شکست درسی برای پیش روی و پیروزی در می آورند در برابر سختی ها به زانو در نمی آیند بلکه بر می خیزند و استواتر از قبل به راه  ادامه می دهند. در اشتباه و ضعف و جهل خود فرو نمی روند به تصحیح  خود می پردازند ضعف ها را بر طرف می کنند و بر کوله بار علم و معرفت و تجربه و دانش و بینش خود برای ادامه مسیر می افزایند  و.. و این ها خصوصیات و توانایهای عام انسانی است محدود به هیچ نژاد و خاک و طبقه و عقیده و افراد خاصی نبوده و نیست انسان در ذات و فی نفسه موجود توانمند و شگفت انگیزی است آنجا که شرایط ایجاد شود و آگاهی و اراده و مسئولیت پذریی دست در دست هم دهند انسان قادر می شود کارهای حیرت آوری در همه زمینه ها  انجام دهد  شاید علی رغم هر چیز دیگر چه بسا راز ویا حداقل یکی از علل ماندگاری تاکنونی نسل بشر واقعیت وجودی همین گونه انسانها باشد و اگر نه ما بی ترید در مراحل پیشین از صحنه هستی محو می شدیم  . قصد ندارم از انسان و یا انسانهای خاصی قادر متعال بسازم  بنظر من هیچ انسانی مطلق و مقدس وکامل و معصوم وابر انسان و.. نبوده ونیست همه ما موجودات نسبی هستیم محصور در زمان و مکان وشرایط تاریخی و...... و یا بطور ساده نگرانه و خوشبینانه ای محدودیتهای واقعی را نادیده بگیرم ویا نوید پیروزی خوبخودی و مجانی را سر دهم و..نه هرگز اما با دیدن و پذیرش واقعیات سر سخت موجود انسانهای بسیاری توانسته اند با بکارگیری عقل و عزم و رزم و رنج و کار و خلافیت و فدا و... به رویاها و آروزها و آمالی جان بدهند و واقعیت ببخشند که پیش از آنها وجود خارجی نداشتند هزاران نمونه در علم و تکنولوژی و صنعت و .. تا ایجاد وبر قراری روابط و مناسباط و ارزشها و معیارهای اجتماعی انسانی و ..را می توان مثال زد . رزم آوران دلیر و آگاه اشرفی از جمله همین انسانهای هستند که جهت تحقق حقوقی طبیعی خود وجامعه ومرد می که به آن تعلق دارند پا پیش گذاشته اند  مجاهدین البته چون هر جریان دیگری در طول تاریخ از آسمان نیامده اند ویا در خلع نیستند چه فردی چه جمعی  در محیط خانوداگی و اجتماعی و طبقاطی بوده اند دارای تعلقات عقیدتی و فکری و سیاسی و تشکیلاتی وارزشی و فرهنگی و عاطفی و .. هستند که هرکدام جای خاص خودش را دارد که می تواند مورد پسند و یا نقد دیگری باشد ولی آن چه بویژه  در اینجا مورد نظر است عامترین ویژگیهای آنها است که همان رزم برای آزادی و حقوق اولیه انسانی است و این وجهه قضیه است که می تواند نقطه مشترگ وسیع ترین بخش جامعه ایرانی و جهانی قرار بگیرد همان خواست و درد مشترک همیشه و همه جا هم چنین بوده که ما برای رسیدن به خواست مشترک باید بر جنبه های مشترک پا فشاری کنیم و آن را ریسمان مشترگ قرار دهیم و در آن مسیر به نقد و بررسی و یا تصحیح  یکدیگر بپردازیم . از روز نخست ظهور هیولای انحصارطلب ولایت فقیه در کسوت خمینی بدرستی شعاراصلی مقابلش آزادی و حاکمیت مردم و حقوق بشر بود آنچه آن روزها تا همین امروز شعار اصلی مجاهدین خلق بوده وهست. و برای کسب آن از هفت وادی گذشته اند و همچنان بی تزلزل در میدانند . بگذار ارتجاع حاکم و همدستان استعماریش هر چه می خواهند بگویند و بکنند دهان به دروغ و گند گاه چاله بگشایند تیغ و دندان و دست به خون عزیزان ما آغشته کنند ولی بی تردید این مبارزان بزرگ آزادی در جان جهان جا دارند و سرمایه وگنج و دست مایه مبارزاتی امروز ما هستند.  

ما هم پست تر و یا والاتر از انسانهای دیگر نیستیم . چون همه جوامع و انسانهای که توانسته اند به آزادی و ترقی برسند  حتی اگر شرایط را صد بار از آنچه هست بر ما سخت تر  کنند  اگر بخواهیم می توانیم و باید  موانع و محدودیتهای پس برنده  درون و برون خود چه فردی  و چه جمعی  را در مسیر مبارزه برای کنار زدن سد دیکتاتوری مذهبی از پیش پا کنار بزنیم .

منوچهر مرعشی

15-07-2012



  

۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه

ایران دروازه دمکراسی در خاورمیانه







پس از تحولات اخیر در شمال آفریقا و خاورمیانه و به دنبال آن با بقدرت رسیدن ا نواع  جریانات مذهبی بیشتر معلوم شد که دیکتاتوری و فقر و فساد تا کجا می تواند جامعه  وافراد را به عقب و قهقرا ببرد .

چون تجربه تاریخی خودمان در ایران زیر دیکتاتوری و ابسطه سلطنتی پهلوی و در نبود احزاب و نهادهای دمکراتیک و مردمی و در غیاب حقوق پایه ای بشری و آزادی های گوناگون  اساسی نتیجه جنبش ها به جیب ارتجاع موجود و البته هم دستان استعماریش می ریزد.

بنا بر این تردیدی نیست که در منطقه ما نهادینه شدن و رسیدن به دمکراسی و حقوق بشر در سطح سیاسی و اجتمایی و حقوقی و فرهنگی و.. پروسه ا ی دردناک طولانی  پیچیده و چند جانبه ای است که دشمنان بسیار و رنگ ورانگ دارد خلاصه راه ناهموار و بس دشوار است



چرغ امید روشن است

بدون ساده نگری و سهل جلوه دادن  مشکل ها اما جای امیدواری است که مردم و جهان امروز در چند دهه  گذشته جهش های بزرگی در همه زمینه ها کرده اند و تجربه ها اندوخته اند. جهان کوچکتر آگاهی وسیع تر شناخت ها عمیق تر همبستگی انسانی بیشتر  و عزم به تغییر جدی تر و فوری تر شده است .دوران دوران تاره ای است و بادهای تغیر در همه زمینه ها و جهات شروع به وزیدن کرده است. می توان با قاطعیت گفت سمت کلی جنبش ها با همه ظعف ها و قوت ها  افت و خیز ها  روشن و تاریکهایشان حرکت به جلو است  و در این راستا  گامهای اولیه برداشته شده است و نسل امروز  با کوله بار داشته هایش وارد میدان نبرد برای حقوق و خواسته های اساسی و انسانی به غارت رفته خویش شده است دیگر نمی توان عقربه های زمان را به عقب بر گرداند فرزند زمان  مسئولیت انسان بودن را پذیرفته به همین دلیل فرند انسان می تواند اجبارات ضد تکاملی را کنار بزند و راه پیش رفت  خود و جامعه انسانی را باز کند کما اینکه بار ها در طول تاریخ طولانی حیاتش در این کره خاکی چنین کرده است و براستی در دل تیرکی روشنای را در ضمیر خویش و ذات هستی دیده است پس چراغ امید روشن است حتی اگر تمام تیرگی های قصد خاموش کردنش را کنند

در این میان اما ایران جای خاصی دارد نه از زاویه نژاد و خاک پرستی بلکه بطور واقعی و منطقی ایران البته یکی از قدیمی ترین و قدرت مندترین تمدنها و امپراطوری های جهان بوده و از پیشینه پر بار تاریخی و فرهنگی  برخوردار است و..

اما اگر فقط به تجربه حاکمیت ارتجاع مذهبی در چند دهه اخیر نظر افکنیم خواهیم دید که مردم و جامعه ما علی رغم همه تلخی ها از شناخت عمیق و ملموسی نسبت به حاکمیت ضد انسانی تحت نام مذهب و دین و هر محدود کننده دیگری برخوردارند  و پس از زندگی زیر حاکمیت دیکتاتوری مذهبی فریب این گونه تقدس نما ی های وحشیانه و خونین را نخواهند خورد و بنابر این جامعه بسیار آگاه و آماده تغییر است .

 ازطرفی دیگر پس از  بیش از صد سال تلاش همراه با شکست و پیروزی برای رسیدن به آزادی و عدالت امروز ایران بیش از هر زمانی دیگر آماده و شایسته برخورداری  از دمکراسی و حقوق بشر است و برای تحقق این امر مردم ایران بسیار هم غنی و دارا هستند زیرا نه تنها تاریخ و فرهنگ و تجربه دارند بلکه همین حالا از مقاومت سازمان یافته و مترقی و متعهدی برخوردارند که چشم جهان را خیره کرده است و بی تردید در این دوران پر تحول و شتابان می تواند همراه با مردم ایران نقش کیفی مهمی ایفا کند و این سرمایه ای پر بها و غیر قابل قیمت گذاری است سرمایه ای بر آمده از رزم و رنج و تلاش و جهد مردم ایران  است .گرچه  غبار دروغ و تهمت و دغل  و خون  پرکنده است تا حقیت پنهان بماند و همچنان وضع موجود به سود سوداگران ادمه پیدا کند  اما جهان ما بطرز شگفت انگیز و تحسین برانگیزی قانونمند و واقعی است  و سر انجام راستی و حقیقت که هم ذات و هم گام هستی است راه خود را باز می کند و به منصه ظهور می رسد و  رخ  می نماید  گو بد اندیشان بد کردار بد گفتار هر چه می خواهند بکنند.  



با همت و همبستگی ما ایران امروز می توان دروازه ای بسوی دمکراسی و حقوق بشر در این سوی جهان باشد و ایران فردا می تواند الگوی برای همسایگان و دیگران قرار بگیرد.

  منوچهر مرعشی

05-07-2012




۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

نشان زندگی

.... اینک آمد عروس فصلها...
همه جا، شادی و شور و تازه گی
وه ،که چه زیباست ،چه دلرباست
پر ز عشوه و ناز و تمناست بهار خانم
بلبل شد حیران
مست و شوریده و غزلخوان
چه خوش بهار
با هر نقسش ، می سراید
صد شعر و ترانه و سرود
با هر کلامش میگشاید بسی رازو رمز
با هر قلمش می زند
هزار رنگ و نقش
نغمه خوان ، خرامان
می گذرد ز کوه و دشت و بیابان
طبل هر گامش
بیداری و حیات است
بر جان زمین
بعد از آن سرما و سختی و صبوری
اینک بنگر:
بهار. نشان زندگی
بهار ، رویش و جوانه و ثمر دهی
منوچهر مرعشئ
دوان ، دوان سحر گهان
رسید نسیم به کوچه و محله مان
که ای: خبر! خبر!
بهار در ره است
پیچیده خبر ، رفت نسیم
کوچه به کوچه هر محل
شهر به شهر،
از این دیار به آن دیار
تا دهد این خبر:
که خوش خبر ، که خوش خبر
بهار در ره است
رسید چون بشارت بهار
از لب نسیم به گوش خاک
دانه سرک کشید
شاخه جوانه زد
غنچه شکفت
شکوفه باران شد
شد فضا پر
زعطر این خبر
چو رخ نمود
ز دور دست ها بهار
آسمان دیده و دل گشود سوی بهار
آبی و روشن و فراخ
رسیده ز راه بهارخانم
پا گذاشت به خونمون،زمین بهار خانم،
تاجی به سر ارغوانی
با دامن گل گلی
سبز سبز پیراهنی