۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

برسان آب






31-01-2009
منوچهر مرعشی
ماهی دارد میزند فریاد
در خشکی
این پیچ و تاب ماهی
در هوا
رقص مرگ است
که می بینی
ماهی دارد میمیرد
برسان آبی

آسمان ستاره ای




امشب آسمان پیدا نیست



ستاره ستاره ستاره



تا چشم کار می کند ستاره



چه آسمان پر ستاره ایست!



امشب، چه شب روشنیست !


۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

می خواهم لحظه شوم



منوچهر مرعشی
30-01-2009

می خواهم ،
قطره اشکی شوم
در چشمان خیس تو

می خواهم ،
شبی ماه شوم
در شب تار تو

می خواهم ،
کلمه ای شوم شیرین
بر زبان تو

می خواهم ،
در صبحگاهی
قلبم را
در نی لبکی بنوازم
برای تو

می خواهم ،
تو را
با کودکیم
احضار کنم
نزد خود

می خواهم ،
شاخه گلی شوم
در دست تو

می خواهم ،
بوسه ای شوم
تا داغ دلت را
بزدایم

می خواهم ،
لحظه ای شوم
که از صمیم قلب
می خندی

وبا خود و من ولحظات
یگانه ای

۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

دختر زمین

منوچهر مرعشی
27-01-2009
برای مریم رجوی زنی بی باک ،دلیر، هوشیار، فداکار، پاکیره و.. که در این زمانه بد به کام اژدها و هیولای استعمار و ارتجاع رفت و پیروزمندانه و سرفرازانه حق را از حلقوم آنان بیرون کشید.

زمین چند بار دور خورشید چرخید
پس، رو به آفتاب ایستاد
و شادمانه از او پرسید:
طلوع دخترم را دیدی؟!

ماه رقصان، با نی لبکی بر لب
و چهره ای بشاش
بر دامن آسمان چرخی زده و
رو به ستارها کرد و
از آنها پرسید :
درخشش خواهرم را دیشب دیدید؟!

ستاره ها ی جوان حیران ماندند
و با چشمهای گشاده و روشن
از آسمان پرسیدند :
این دختر زمین کیست ؟!
که از ما و خورشید و ماه
زیباتر است !

آسمان اندکی سکوت کرد
پس به احترام شب کلاهش را
از سر برداشت

و راه برای عبور دختر زمین
باز شد

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

اردکها گرسنه اند



منوچهر مرعشی

20-01-2009

بر سطح وسیع

شیشه ای منجمد آب

اردکها خط انتظار می کشند

و چشمهایشان در پی هر صدای می پرد

اردکها گرسنه اند

و عابران بی اعتناء

با کیسه های پر

تند از پل می گذرند

کودکی اما ء

نان گرم و نشاطش را

با اردکها تقسیم می کند

و سالخورده زنی

نگاه گرم و کلوچه اش را



و گنجشک نشسته خاموش

بر شاخه سرد

از شادی، با آوازی زیر لب پرواز می کند

۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

بمیرم برای دلت




منوچهر مرعشی


19-01-2009


عزیز،


دلم تنگ است برای سلامت


برای دیدن رنگ رویاهایت


برای حس شرم نگاهت


برای یک نگاه دیدنت


برای شب بلند گیست


برای دشت آهوی چشمانت



عزیز،


بمیرم برای دلت،


برای سخنان شیرین خشکیده بر لبانت


برای پرنده گانی که پر میگیرند از نگاه پر کلامت


برای تکاپوی حرفهای مانده بر زبانت


برای کبوتر کز کرده در قفس خانه دلت


برای غمهای خفته در چشمان بیدارت


برای اشکهای پنهان در خنده هایت


برای دل گرفته پشت روی بازت



عزیز،گاه


سختی سنگ و


حضور دیوار را


چاره ای نیست



بمیرم برایت، عزیز



برای تنهایی قلبت


برای بی دلیت


برای بی قراری چشمانت


برای فریادهای فرو خورده ات


برای بغضهای نشکفته ات


برای بار سنگین سکوتت


برای تحمل شانهایت



عزیز،


چاره ای نیست ،


گاه باید ،



با خود تنها شد


و همنشین با:


گلی که بر سر راهی شکفته


برفی که سنگین نشسته


دریای که آرمیده


کبکی در شیب کوه


بذرهای خفته


انگوری که دارد مویز می شود



عزیز،گاه باید


تنها با دل خود یک سخن شد


و با خویشتن خویش


و کودکی که در راه هست ،همراه





۱۳۸۷ دی ۲۹, یکشنبه

راهی به آنسو بنما

کینه ،خشم ،خون وجنگ بدون آرمان انسانی ، جهل ، بندگی ، ترس وتقدس بازی در هر شکلش نسل ما بشر را به سوی رهائ ، شکوفائ ،صلح ،دوستی ، یگانگی با خود و هستی وارزشهای انسانی نمی رساند.
به خودمان ، کودکانمان ونسلهای آینده در عمل و نظر از هر طریق ممکن راهی به سوی انسان شدن بنمائیم
راهی به آنسو بنما
منو چهر مرعشی

17-01-2009
قبله عشق را به من بنما
راهی بسوی لبخند بنفشه
پل نامرئ ارتباط را عیان کن
دستهای بلند رو یا را بدستم برسان
نگرانی چشم نرگس را رسم کن
باغ دلم را آباد کن
گل سرخی که در سینه
پنهان داری هدیه کن
لبخندی که در راه است برسان
از کشتن و زاری و زبونی
راهی به آنسو نیست
ندای دانه ای را پاسخ گو
بگو درخت میوه ممنوعه کجاست ؟
جامم را ز شراب چشم آسمان لبریز کن
نشانیه خانه یار را بده
به می خانه بی شراب ببر مرا
در صندوقچه اسرار را بگشا


از منع و حرام وهراس
راه به آن سو نمی بریم
پریشانی زلفت را به باد بسپار
گره ای ز دلی بگشا
چینی ز پیشانی
گلی بر لبی بکار
راز خلقت آدمی را پیش کش
معمائ حل کن
از بی خبری بیدارم کن
به مهمانی ستاره ها ببر مرا
خورشید را به خانه ام بیاور
شیرینی که شیره جان گل است و
زحمت زنبور در دهانم بگذار
کلامی چون نسیم برزبان بران
آوازی چو باران در گوش ناودان
برایم زمزمه کن
از کینه و سنگ و خشم
راهی به آن سو نیست
شکوفه بغض ابر را برسرم ریز
بخشش زمین را به من بیاموز
روحم را بنواز
سازی کوک کن
رقص درونت را بنما
با ماه همسفرم کن

در تباهی و بیهودگی و زشتی
راهی به آنسو نیست
شمع وجودم را بر افروز
مرا با قافله هستی همراه کن
بنشان مرا بر سفر بی پایان و رنگی خدا
جهل و سیاهی و بندگی
به آن سو نمی رساند ما را

۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

سردر ستاره ها







منوچهر مرعشی


16-01-2009



تو که سر برده ای


در میان ستاره ها


چه سر وسریست


تو را با کهکشانها!؟



تو که محو


گل را به تماشا نشسته ای


از نگاه بلبل


مگر چه دیده ای!؟




تو که در گوش باد


پچ پچ میکنی


از زبان نسیم


مگر چه خبر شنیده ای !؟




تو که بر بال ابر


سفر می کنی


از آسمان


ز زمین مگر چه شنیده ای!؟




تو که براین خاک


اشک می باری


از دانه در دل خاک


چه ندای می شنوی !؟




تو که در پی آهو بچه ای


دشت به دشت میدوی


در چشمها ی زیبا او


مگرعکس که می بینی!؟




تو که در پیله تنهای خویش


به چله نشته ای


در نقش پر پروانه


مگررنگ که می بینی!؟



تو که دل به دریا زده ای


دل دریا را مگر می بینی!؟




تو که با رویا می پری


آنسوی سختی سنگ


مگر چه می بینی !؟




تو که در نی غم می دمی


ازبی تابی نیستان


ناله ای مگر می شنوی!؟



تو که پرده ها را


بی مهابا کنار می زنی


پشت پرده چه می بینی!؟




با ما تقسیم کن


از این همه که می دانی








۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه

۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

ماه خواهر من بود


13-01-2009
ماه خواهر من بود
شبی که صورت مادر خونین شد
از پنچره به آسمان رفت

حالا دیرست،
تا ماه پیدایش می شود
پنجره آهسته باز می شود
خا طرات مادر،
پرواز می کنند
پیراهن پدر،
پر می گیرد
یادگارهای کودکی،
کنار پنجره می نشینند
و من آرام ،
چشم به آسمان می دوزم

شاید
شبی ماه به خانه برگردد

۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه

کبوتر شاکی



منوچهر مرعشی

10-01-2009

برای یاسمین دخترک پرپر شده برای دوست من و بچه ها و آهوبچه ها و کبوترها و مزارع وکلبه ها ی و.. فلسطینیها و اسرائیلیها قربانیان قربانیان تجاوز و استعمارو سود و فقر و ارتجاع مذهبی ... از همه طرف

آتش از آسمان بارید

زیتون زاری شهید شد

جوجه ای از آشیان افتاد

آهو بچه ای از وحشت مرد

حمزء در آغوش مادرش جزغاله شد

کبوتری خونین بال دست بخاک افتاده یاسمین را

با عروسک تنهایش بهر شکایت

نزد اسمان برد

آفتاب ز خاور رفت

آسمان تیره گشت

خون بارید از چشم پدر

چشمه،چشمهای مادربزرگ خشکید

عصا و عینک پدر بزرگ شکست


در آسمان هیولایی ظاهر شد

که بر پیشانیش درشت به خطی باستانی

نوشته بود من از" قوم برگزیده ام"

ده فرمان موسی را گوی خط زده و ز یاد برده بود

دم به دم فرمانش آتش بود
از زمین و

آسمان



در میان وحشت و ویرانی وخشم

دیو سیاهی با شالی سبز

وپیشا نی پینه بسته از عبادت

جست و خیز میزد از اینسو به آن سو

عربده می کشید بنام الله و قدس و فلسطین ..

و پشت درد و رنج و خشم و جسدها ی مردم می کرد خود را پنهان



شیطانی که عبا و عمامه و نعلین پوشیده بود

و دانه های تسبیح اش جمجمه انسان

و تارهای ریشش طناب دار

در کشور زیبای من بجای خدا نشسته بود

و گربه ملوس ایران در دستش

وزیر پایش گنجی از طلای سیاه

سکه می زد بنام خلیفه و ولی مسلمین

وردی به زبان قوم رزتشت می خواند

و فرمان" جنگ جنگ تا رفع فتنه ز عالم " صادر می کرد



در آن سوتر جهان اما هم زمان

روزهای پایان 2008 ( این روزها بخاطر تاریخ خواهد ماند)

روزهای بظاهر مبارک و مقدس و محبت و عشق و خدا و ..

بنام عیسی و مریم و قدیسین

جشن بود و شادی و آتش بازی

ز کودک و پیر وجوان



کبوتر خونین بال اما دست جدا شده یا سمین

و عروسک تنهایش را در منقار داشت

واز آسمان شاکی بود....

آه" روزگار غریب"...

آه آدمیان عجیب ...

۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه

پهلوان پنبه های دنیای مجازی

این دنیای مجازی اینترنت و ماهواره هم عجب دنیایست ؟!بخوصوص برای ما ایرانیان دیکتاتور زده که قرنها اجاره حرف زدن به ما نداده اند. همینجا بگویم قصد پراختن به این رسانه ها و نقش مهم آنها در در جامعه کنونی و آینده ما نیست.بلکه قصد اشاره ایست به توهم پراکنی ویا شیادی عده ای باهدف مفت خوری و یا عقده گشائ از طریق دنیای مجازی بخصوص در خارج از کشور که زمینه وامکان بیشتری دارد.

عده ای که مفت خوری پیشه آنها بده و هست (چه از و در رابطه با رژیم دیکتاتوری سلطنتی گذشته ویا رژیم دیکتاتوری مذهبی فعلی و یا هر جریان مفت خوری تحت هر پوششی .. ) آگاهانه وبا برنامه ها ی حساب شده با راه انداختن تلوزیونهای ماهواره ای و شیوهای دیگر و به کمک نیروهای استعماری بر این تصورند که می توان بر امواج صدا و سیما و نارضایتی مردم سوار شد و با شیادی و تحریف و مغلطه و زبا ن بازی و.. همچون خمینی که در ماه ظاهر شد سرزمین ایران را به چنگ آورند به اینان باید گفت عصر مفت خوری نوع خمینی بسر آمده آخوندها ودر راس آنها خمینی این فرصت را یکبار در شرایط خاص تاریخی و به کمک نیروهای استعماری ربودند و مردم ایران روزانه دارند تحت حاکمیت دیکتاتوری مذهبی بهای آن را می پردازند و به جرعت می توان گفت با تجربه مستقم جامعه از دیکتاتوری مذهبی فعلی مفت خوری نوع خمینی هرگز تحت هیچ شرایطی در ایران تکرار نخواهد شد.

اما در این میان دوستان متوهم واز نظر فکری به روز نشده ای هم هستند که سوار بر خر توهمات خویش می پندارد که بر رخش بال دار سوارند و براستی آخرین ناجی جهانند و دون کیشوت وار مشغول نبردند و تازه این دوستان یک جا کل عالم را حریف می طلبند و نه کمتر، چپ وراست فرمان ورهنمود صادر میکنند تیغ نقد و انتقاد را بی مهبا به روی همه میکشند و شمشیر بادی خویش را در هوای خالی بالای سر خود می چرخانند و آنانی را که در صحنه واقعی نبرد هستند رقیب و مانع خود می پندارند و نابجا و نادرست وبی ربط و بی علم و آگاهی زبان به مزمت آنان می گشایند و این تنها نبرد واقعی این جماعت متوهم بوده واست شاید بی آنکه خود بدانند و یا حتی بخواهند در دام دشمن بیدارو مکارمی افتند و به همین دلیل هم به دشمن سود می رسانند و دشمن آگاهانه و هوشیارانه آنان را غیر مستقیم مورد لطف قرار داده و به اصطلاح سر کار می گذارد. به این دوستان باید گفت قاپ زین را بچسب اسب سواری پشکش درازه حریف را ول کن مواظب باش ثوپ توی دروازه تیم خودت نزنی .

اگر این دوستان را براستی دوست دارم باید به آـنان کمک کرد که در بر خورد با واقعیات از این توهم بدرآیند نه با تعریف و تمجید و دنباله روی و..بر توهمات آنان افزود و دامن زد.چرا که در ان صورت در توهمات خود غرق خواهند شد و معلوم نیست سر از کجا در خواهند آورد.آلبته باید افزود با وجود دیکتاتوری مذهبی فعلی و قرنها دیکتاتوری بی عدالتی بی حقوقی بی قانونی این بی ربط به بیماری روانی و مشکلات و مسائل تاریخی ما نیست که هر کدام در صدی دچار آن هستیم و حل ریشه ای وجمعی آنها البته پروسه ای طولانی و دشوار خواهد بود.
دنیای واقعی اما با دنیای مجازی از زمین تا آسمان متفاوت است دنیای واقعی درحالی که قانونمند و قابل شناخت می باشد اما سخت جدی و بی رحم است بخصوص در زمینه مبارز سیاسی اجتمای و بطور کلی مسائل انسانی آن هم در ایران ما با آن سابقه تاریخی و تحت حاکمیت دیکتاتوری مذهبی.آن هم برای نیروی که بطور جدی و اصولی درپی تغییر عملی و واقعی جامعه می باشد باید در این زمینه عملا شرکت کرد و حداقل گامی به جلو برداشت تا به اصطلاح متوجه شد یک کیلو ماست چند من کره دارد.


دن کیشوت
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
(تغییر مسیر از دون کیشوت)
پرش به: ناوبری, جستجو


نگاره‌ای از دن کیشوت و پانچا، اثر گوستاو دوره در ۱۸۶۳م.
دن کیشوت(با تلفظ اسپانیایی: دن کیخوته) دلامانچا (Don Quixote de la Mancha) نام رمانی است نوشته نویسنده اسپانیایی میگل سروانتس ساآودرا (۱۵۴۷- ۱۶۱۶). این اثر از قدیمی‌ترین رمان‌ها در زبان‌های نوین اروپایی است. بسیاری، آن را بهترین کتاب نوشته شده به زبان اسپانیایی می‌دانند.
سروانتس بخش اول دن کیشوت را در زندان نوشت. این بخش، نخستین بار در سال ۱۶۰۵ و بخش دوم در سال ۱۶۱۵ چاپ شد. بخش اول رمان "دن کیشوت" در سال ۱۶۰۵ در مادرید منتشر شد و بخش دوم آن، ده سال بعد به چاپ رسید.
رمان دن کیشوت به‌دست محمد قاضی از مترجمان برجسته ایران، به زبان فارسی ترجمه شده و انتشارات نیل چندین بار آن را به چاپ رسانده است.
دن کیشوت پهلوانی خیالی و مردی ابله نظیر پهلوانان بی‌دست‌وپا و دغل‌کار است که در فارسی عامیانه به آن پهلوان پنبه می‌گویند.
این مرد که خود را مبارزی دلیر و شکست‌ناپذیر می‌پنداشته، با خادم خود که همیشه حامل سلاح او بوده، به مسافرت می‌پرداخته است و در این سفر اعمال مجنونانه‌ای از وی سر می‌زند. داستان زندگی وی جنبه عبرت‌آموزی برای دیگران دارد.
[ویرایش] منابع
هفته نامه پیک سنجش. ۵ تیرماه ۱۳۸۵. شماره ۱۲.

۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

ابریست دلم


منوچهر مرعشی
07-01-2009
در این سوی جهان
تنها نشته ام
خشمگین ودل شکسته ام
دیریست دورم ز یار ودیارم *
ابرییست امشب دلم

دارم به خاک و وطن و مردمم می اندیشم

به ناله های جانگداز کارون
به قصه های هزار و یک شب اروند که دیده شب و روز بغداد
به گونه های خیس فرات که گذر کرده ز رنج مردم عراق
به درد عظیم بابا افغان که جاری گشته در اشکهای هیرمند
به گریه های خون آلود خزر
به چشمهای خشکیده زاینده رود
به غربت ارس
به ماهیهای سرخ و ناآرام قزل اوزن
به روزگار سیاه کردستان در آیینه سفید رود

می اندیشم

به قامت رشید دماوند
به دل پر قصه البرز
به عمر طویل زاگرس
به موی سپیده زرد کوه
به زخمهای اوشیدا(کوه خواجه)(به زبان پهلوی : کوه ابدی)
به حق حق بی صدای سبلان
به کوه وبه دشت و به رود و کویر ایران
به جغرافیای کم نظیر این سرزمین

می اندیشم

به عشاق خفته درزیر خاک ارگ بم
به دختران جوانم که هر روز می شوند پرپر
به هیولای بد کیش
که گرفته گلوی مام وطن
به این گربه ناز و زیبا و ملوس که گشته است اسیر

می اندیشم

به رنج بسیار خردمند طوس
به سعی لطیف غزال سرای شیراز
به سیمرغ عطار و راهای دور ودراز
به جوش و خروشی و رقصی که بر میخیزد ازشعر مولای رومی هنوز
به روزگار غریب شاملو
به قطره قطره آب شدن فروغ
به تنهای نازک سهراب
به جوجه های در آشیان نشسته سیمین
به خاموشی شاعران در وطن و این همه نا خواسته در تبعید

به آهو بچگانی که صیاد خونشان بی گناه ریخت
به آنان که پرسیده خواهد شد آخر:" به کدامین گناه کشته شدند"

می اندیشم

به تاریخ پر فراز و نشیب
به این مردم عجیب و غریب
به سلسله های ز عزم و رز م وسازش و سکوت
پی زپی جنبش و انقلاب و شکست
به این انسانهای شریف و نجیب
به مجاهد، فدائ، دمکرات، ملی، چپی ،راستی، لائیک ...
به انان که با جان خود شعله رزم را روشن نگه داشته اند هنوز
به ققنوسهای آتش زی ، به محبوبه های شب ،به موجهای سرکش،به روشنگران شب سوز.. ...
به این قهرمانان دلیر زن ومرد و پیر جوان
به شهر سیاوش

می اندیشم

به تزویر و رنگ و ریا وفریب
به پستی ودریوزگی و فرومایگی
به دزدی و غارت و چپاولگری
به سرمای سخت زمستان وبی خانگی
به ناچاری و دل خونی تن فروشان شریف
به آن کودکانی که در عمر کوتاه و پر درد خویش
ندیدن هرگز دمی رنگ شاد بخود
به زندان وزنجیر و سرکوب و اعدام وسنگسار و آخود و سپاه و بسیج و..

می اندیشم

به این" امدادهای غیبی" در پشت شیخ
به این دستهای خونین در دستکشهای سفید
به این سود پرستان مردم فریب
به این پیر استعمارگران جدید
که دیریست خون می مکند از تن میهنم
به این استثمارکنندهای بی همه چیز

می اندیشم و ابرییست دلم







*من در 19 سالگی جهت ادامه تحصیل از ایران خارج شدم و الان در آستانه 50 سالگی هستم







از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری, جستجو
هیرمند یا هلمند نام رودی است که از استان هلمند افغانستان روان شده و به دریاچه هامون در استان سیستان و بلوچستان در ایران می‌ریزد. این رود از ارتفاعات کوه‌های بابا از رشته کوه هندوکش در افغانستان سرچشمه می‌گیرد و پس از مسافت ۱۱۰۰ کیلومتر وارد دریاچه هامون می‌شود. در اوستا از رود هیرمند به نام «هئتومنت» یاد شده‌است.
رود بزرگ هیرمند از رودهای پر آب شرقی فلات ایران و آسیا به شمار می‌رود که سالانه میلیاردها متر مکعب آب در آن جریان می‌یابد و طول آن ۱۱۰۰ کیلومتر است و از این رو طولانی ترین رود واقع بین سند و فرات محسوب می‌شود.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%B2%D9%84_%D8%A7%D9%88%D8%B2%D9%86
اروندرود
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
(تغییر مسیر از اروند رود)
پرش به: ناوبری, جستجو
اروندرود

اروندرود
سرچشمه
دجله ، فرات، کارون

ریزشگاه
خلیج فارس

کشورهای آبگیر
ایران، عراق

درازا
۲۰۰ کیلومتر
ارتفاع سرچشمه
- متر
میانگین بده
‪ ۱۷۵۰‬ متر مکعب بر ثانیه
اَروَندرود رودخانه پهناوری است در جنوب غربی ایران و در مرز ایران و عراق. اروندرود از همریزش رودهای دجله، فرات و سپس کارون پدید آمده‌است. دجله و فرات پیش از پیوستن به کارون در شهر قرنه در ۳۷۵ کیلومتری جنوب بغداد به هم می‌پیوندند. درازای اروندرود از قرنه تا ریزشگاه آن در خلیج فارس ۱۹۰ کیلومتر است. ریزشگاه اروندرود در محل شهر ایرانی اروندکنار و شهر عراقی فاو است. اروند رود در شاهنامه چند بار بکار رفته و در کتب جغرافیایی بعد از اسلام نیز توصیف شده‌است اما در بعضی منابع گاهی اوقات توصیف اروند بر رود کارون دلالت دارد و در مواردی بر شط العرب یا اروند رود. در کتاب اوستا اگرچه از نام خلیج فارس بطور صریح نام برده نشده اما در مهر یشت در مبحث مهر یا میترا اشاره‌ای نیز به اروند رود شده‌است که در آن دوره ارونگ گفته می‌شده‌است و چنین آمده: «دارنده دشت‌های فراخ» و «اسب‌های تیزرو» که از سخن راستین آگاه است و پهلوانی است خوش اندام و نبرد آزما، دارای هزار گوش و هزار چشم و هزار چستی و چالاکی یاد شده، کسی است که جنگ و پیروزی با اوست، هرگز نمی‌خسبد، هرگز فریب نمی‌خورد، اگر کسی با او پیمان شکند خواه در شرق هندوستان باشد یا بر دهنه شط ارنگ، از ناوک او گریز ندارد، او نخستین ایزد معنوی است که پیش از طلوع خورشید فنا ناپذیر تیز اسب بر بالای کوه هرا بر می‌آید و از آن جایگاه بلند سراسر منزلگاه‌های آریایی را می‌نگرد.

اروند واژه‌ای پارسی میانه‌است به معنی بزرگ وشکوه و در دوره باستان به همه طول رود دجله و اروندرود امروزی گفته می‌شد. اگر اروند را با تلفظ اوروند بخوانیم معنی آب رونده یا رودخانه معنی می‌دهد. نام دجله نیز عربی‌شده تیگره پارسی باستان است که تیگره نیز صورت کهن همان واژه تیز است.
ایران و عراق در سال ۱۹۷۵ طی معاهده الجزایر ژرفگاه اروندرود را به عنوان خط مرزی میان دو کشور تعیین کردند.
[ویرایش] منبع
• کتاب گیتاشناسی ایران جلد سوم-مهندس عباس جعفری - چاپ ۱۳۸۴
برگرفته از «http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%AF»
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%81%DB%8C%D8%AF_%D8%B1%D9%88%D8%AF

۱۳۸۷ دی ۱۷, سه‌شنبه

خا نه ام




منوچهر مرعشی
06-01-2009

خا نه ام را پرسیدی؟

خا نه ام آنجاست آن بالا
پشت آن ابر خاکستری
درمیان آن فضای لاجوردی
انتهای راه شیری
نزدیکی کهکشان بغلی
رو به آفتاب
روبروی ماه
جنب سهیل
سمت خاور
سر کوچه خرس کوچک
اول خیابان خرس بزرگ
خوب اگر بنگری
گلدان کنار پنجره ام را می بینی
دیدی؟آنجاست !

به سفر آمده ام
من به زمین
مدت محدودی می مانم
اینجا در مسافرخانه شیدا اقامت دارم
روی تپه خرم ،
کنار رود زمزم،
توی باغ نرگس ،
کنار پالیز سفر
در همسایگی شبنم

این زمین هم چه اقامتگاهیست
هرچه لازم داری هست
انگار از پیش مهیا گشته است

ازآدمیان اما چه بگویم ؟!

۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

بیدارتر از ستاره

ستاره از سر شب تا دم صبح بیدار و چشم نگران است. اما انسانهای هم بوده هستند و خواهند بود بیدارتر و نگرانتر از ستاره نگران انسان و زندگی و سرانجام او هم اینان هستند که با بکار گیری توان انسانی خویش راه زندگی هر چه انسانیتری را در همه زمیبه ها می گشایند به امید اینکه انسانهای بیشتری بتوانند نقش واقعی وحقیقی خود را در زندگی بازی کنند تا روزی که همه به نقطه شکوفای برسند....

بیدارتر از ستاره

منوچهر مرعشی
05-01-2009
عاشق تری از شقایق
مجنون تر ز مجنونی

دل شکسته تری از لیلا
سینه سرختر ز سینه سرخی

شیر دلتری از شیر
شیفته تر ز بلبلی

پر بارتری ز تاک
مستی آورتر از آب انگوری

بیدارتر از ستاره ای تو
چقدر خوبی، چقدر ماهی

معصوم تری ز آهو
صادق تر از آیینه ای

شفافتری ز شبنم
از روز رو راستری

سر سبزتری ز سبزه
شادتر از جوانه ای

زیباتری ز گل
خوش خبرتر از بنفشه ای

خوشبوتری ز یاس
پرگل تر از گلستانی


ارزنده تری ز گنخ
آبادتر از باغی

بیدارتر از ستاره ای تو
چقدر خوبی، چقدر ماهی



متواظع تری ز خاک
مغرورتر از کوهی

پرغوغا تری ز جنگل
تنهاتری ز فرهاد

فرح بخش تری ز نسیم
شعله ورتر از آتشکده ای

خوش خرامتری ز کبک
تیز پروازتر از عقابی

غمگین تری ز ابر
آزادتر از پرنده ای

خشمگین تری ز توفان
دل انگیز تر از ترانه ای

صبور تری ز شتر
تیز پا تر از بادی



خندان تری ز غنچه
شب شکن تر از شهابی

شور انگیزتری ز شعر
دل نوازتر از سازی


سر بزیرتری ز چشمه
سر فرازتر از سروی


بیدارتر از ستاره ای تو
چقدر خوبی، چقدر ماهی

۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه

آه زمستان

منوچهر مرعشی
02-01-2008
آه زمستان چه هوای؟! چه حالی؟!
آفتاب به سفر رفته
دل آسمان ابری و گرفته
آبها یخ بسته
سر زیر بال برده اند مرغ آبیها
درختها، عریان
ز برگ و بار و آشیان
برگها بخاک افتاده،
زرد و خشکیده
شاخه ها خالی ز پرنده ها
آشیانه ها ز جوجه ها خالی

آه زمستان چه هوای؟! چه حالی؟!

پلها سرد نشسته اند در انتطارعبور عابری
سر فرو برد در خود گهگاه می گذرد ره گذری
کوچه ها ساکت زهیاهوی کودکان
همسایه خبری نمی گیرد ز همسایه
نه کسی سراغی از کسی
در و پنجرها بسته

آه زمستان چه هوای؟! چه حالی؟!

قایقها خالی به ساحل نشسته
میدان تنها مانده
صندلیها خالی ازعشاق خسته
نمی پیچد در هوا صدای بال پرنده ای
نمی گیرد دستی دستی را
چمن به عزای گل نشته
بلبل لب فرو بسته

آه زمستان چه هوای؟! چه حالی؟!

اماء بی اعتناء به این همه
در دل گرم خاک
می دود با ذوق ریشه ای
دانه ای با شوق می کشد طرح جوانه ای
پیله ای در خود، می پروراند پروانه ای
مورچه ها دل گرم خفته اند ز اندوخته پاییزی
مادری دراین شب سرد زمستان
قصه از بهار می گوید برای کودکان
زیر پوست زخیم زمستان می درخشند ستاره گان

۱۳۸۷ دی ۱۲, پنجشنبه

سالی که نکوست از زمستانش هم پیداست

منوچهر مر عشی
01-01-2009
با وجود حاکمیت سود و سرمایه بر جهان، بحران جهانی اقتصادی،گسترش سایه فقر و محرومیت بر سراکثر مردم جهان، وجود کانونهای دشمنیهای دیریته دینی، مذهبی، تاریخی، قومی، خغرافیای،و.. در خاورمیانه و جاهای دیگر جهان ما و بلاخره با وجود حاکمیت هیولای ارتجاع مذهبی بر میهن ما و دست درازیهایش در منطقه و جهان و رویا ی سیا هش برای حاکمیت بر جهان و .....و آغاز فصل زمستان و..با وجود این همه و بیش از این همه باید دید وگفت:

اما در پس و عمق این سختیها ،سرما ها، تاریکی ها، بحران ها و.. می توان وجود و آمدن تغییرو تحول، گرماو نور، سهولت و پشرفت، زندگی وبهار را دید، شنید، حس وبو کرد.
قصد من تجزیه و تحلیل و تفسیرو .. وآوردن فاکت و نمونه و..نیست این را به خوانندگان آگاه و هوشیار وا گذار می کنم
هدف اشاره ای کلی به چشم اندازی است که پایه در واقعیات دارد. کافی است تنها به تاریخ تحولات بشری در همه زمینه ها نظری بیفکنیم تا ببینیم دگرگونی ها چگونه حاصل شده است.
فقط شما را به دو نکته توجه می دهم که یک: دنیای ما در چند دهه اخیر در برخی زمینه ها و جاها بطور شگفت انگیزی دچار دگرگونی و پیشرفت شده است واینها خلق والساعه و بی پایه و خود بخودی نبوده
دو:نسل امروز بشر بطور اساسی در مقایسه با نسلهای پیش از خود در جهت انسانی تر اندیشدن و اعتقاد داشتن وعمل کردن و آگاهی داشتن وهمبستگی و نزدیکی و یگانگی و.. به جلو پرتاب شده نسل امروز بشربه دلایل گونگون و شرایط و امکانت متفاوت به ماهیت انسانی خویش نزدیکتر شده است،و این حاصل کار و رزم و تلاشی طولانی و مستمر وپایدارو همه گانی وهمه جانبه جامعه انسانی بوده و این تغییر بزرگی است که سر چشمه تحولات بزرگتری خواهد شد که در راه هستند.
باید در این آغاز فصل زمستان و درمیان این دریای توفانی ، دیده و دل و عقل و شعورو افکار و دانش و بینش و آگاهی و تجربه و ابزار وپوشاک و.. را تازه کرد و بکار گرفت تا خوشی را پس سختی دید و البته برای آوردنش کوشید چرا که راهی جز کار و تلاش و رزم و رنج ونبرد نیست و رنه در دنیای که نظم و حسابشدگی بر آن جاری و ساریست هیچ چیز بخصوص در زمینه جامعه انسانی که خود مسول ساختن آن و روابط و مناسباتش می باشیم خودبخود بدست نمی آید
سال نو بر همه مبارک. بیایم برای سالی بهتر تلاش کنییم.