۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

تنهائ درخت


تنهائ درخت
26-02-2009
از درخت پرسیدم:
چرا همیشه تنهای
کوجفتی ؟کو یاری ؟
گفت:
تو مرا تنها می بینی
گر دل و دیده و جان بگشای
بیش از این می بینی

۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

شعر نامحدود

منوچهر مرعشی
27-02-2009
شعر ذاتا در شکل و محتوا نمی تواند به هیچ فرم و موضوعی و مکتبی محدود بماند. همه انواع شعرتا کنونی می توانند نوعی شعرباشند، اما شعر نمی توند به آنها محدود باشد. شعر به همه جوانب زندگی و تا بی کرانگی هستی سرک می کشد همواره در پی جامه تازه، زبان تازه، سوژه تازه ،فکرتازه و.. می باشد. یکجا ماندنش باعث بی خاصیتی و بیهودگیش می شود.

با اینکه زبان ابزار کارش است اماء آنجا که برای بیان خودش به کلمه و واژه نو نیازمند باشد جرعت به هم ریختن قواعد آن را دارد.
شعر حتی جهان بینی و منطق و بینش خاص خودش را دارد که گاه جهان و منطق رسمی در برابرش انگشت به دهان می مانند و با آنها جور در نمی آید. با پا سفت کردن بر زمین واقعیت و تخیل پردازی و تصویرسازی و زیبای شناسی و بر فروختن احساسات و عواطف انسانی و.. نقبی به جهانی دیگر می زند ودنیا ی موجود زشت و غیر انسانی واقعی را زیباتروانسانیتر می کند .

شعر به هیچ چیز، کس، مکتب، منطق و دنیای محدود نیست اگر هم به هر دلیلی مدتی محدود بماند سر انجام برای ادامه حیات راه رهائ را پیدا می کند.

شعر با انتخاب هر زبان، شکل و موضوعی، اگر بتواند حتی روزنه ای در قلب وذهن و اندیشه آدمی رو به حقیقت وجود انسان و هستی بگشاید کاری موثر کرده است.

عجیب تر از شعرشاید خود انسان است که شعر سروده و ناشی از اوست . شاید انسان کلمه ای از کلمات شاعرنه خدا باشد!؟






۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

هرگز مرا ترک نکن


هرگز مرا ترک نکن
26-02-2009

به آفتاب گفتم :
باش منتظرم
اندکی بعد بر می گردم

تا که بر گشتم
آفتاب رفته بود

اماء برایم یاداشتی
بخط نقره ای
بر پیشانی ماه
نوشته بود:

"اگر مرا می خواهی
هرگز ترکم نکن"

۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

به احترام مرگ


به احترام مرگ
25-02-2009
منوچهر مرعشی

به احترام مرگ
دقایقی سکوت
مرگ دارد پاورچین
از پشت خانه ما می گذرد

دارد بی صدا
از باغ همسایه سیب می چیند

به احترام مرگ
کلاه از سر برداریم
لب جوب نشته آرام
دارد دست و رو می شوید

به افتخارمرگ
یک دقیقه دست مستمر بزنیم
دارد جان پلیدی را می گیرد

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

دستی به دوستی بر شانه بغل دستی

- منوچهر مرعشی
2302-2009
دیدن نقاط مثبت و تواناییهای خود و دیگری تشویق، پذیرفتن، همکاری، همبستگی، دستگیری دوستی و......
با یکدیگر و حرکت در این مسیر و ایجاد رابطه ای انسانی و دوستانه وسازنده با خود و بغل دستی آن چیزی است که ما به آن نیازمندیم. بیاییم دستی به دوستی بر شانه بغل دستیمان بزنیم

نادیده گرفتن، نفی ،عمده کردن تضادها، برجسته کردن اشکالات وکمبودها، حسادت، مانع تراشی ،عدم هم کاری و کار جمعی و...زمینهایست که ما در آنها تجربه و تاریخی طولانی داریم اماء به آنها نیازی ندارییم و باید دور ریخته شود البته توجه دارییم که اینها برخاسته از زمینه های گوناگونی است که در یک پروسه تغییر و تحول کار جمعی و همه جانبه باید خشکانده شود.

برای تغییر و رهائ از شرایط وحشتناک و فاجعه آمیزی که ما را در بر گرفته است مقدمترو فراتر از جنسیت ،ملیت ،د،ین مذهب، عقیده و.. انسان و انسانیت را باید مد نظرقرار داد. خود و دیگری را قبل از هر چیز انسانی که دارای حقوق، ارزشها، حرمتها، آزادیها، اختیارات و.. هست ببینیم، بشناسیم و بپذیریم .

اینها حرفهای زیبا و کلی برای انشاء نویسی نیست بلکه در ردیف نان ،مسکن، آزادی، بهداشت، آموزش و..نیاز واقعی جدی و فوری ماست .
با حرکت در مسیر رسیدن به ماهیت وجود انسانی خود و دیگری و ایجاد فضای هر چه آزادتر و انسانیتر است که می توانییم درستر و در روشنا ی بشتر به نقد، تقابل و تبادل اندیشه و عقاید بپرازیم و زندگی را برای خود و دیگری غنیتر، زیباتر، سهلتر،لذتبخشترو..کنیم.

تنها خود را دیدن و پسندین راه به تاریکی، جهل و نابودی می برد. هستی، انسان، زندگی و دنیای زمینی پیچیده تر، وسیعتر، عمیقتر و فراتر از من وماست.ما تنها ره گذر و مسافری از کاروان عظیم و بی انتهای هستی هستیم
با زدن دستی به دوستی بر شانه بغل دستی سفر زندگی را با هم شیرینتر طی کنییم.


۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

نیلوفر آبی


منوچهر مرعشی
21-02-2009


با چشمهای باز
خفته

در آغوش آب
نیلوفر
می نوازد دست باد مویش
بوسه باران می کند باران رویش
می رقصد آب پا بپایش
مرغ آبی می خواند برایش
ماهیها می گردند بگردش
من غرق تماشایه حضورش

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

دخترک بی دندان


منوچهر مرعشی
20-02-2009
دخترک بی دندان
قلبت را
به من میدهی
برای زندگی کردن؟!

پسرک بازی گوش
بازی گوشیهایت را
به من میدهی
برای بازی کردن؟!

دوشیز زیبا
زیبا یت را
به من میدهی
برای نقاشی کردن؟!

شاعر شهیرفقیر
چشمهایت را
به من میدهی
برای دیدن؟!

خردمند دانا
فانوست را
به من میدهی
برای روشن کردن؟!

جوان توانا
پاهایت را
به من میدهی
برای رفتن؟!

پدر عزیز
عصا یت را
به من میدهی
برای تکیه کردن؟!

مادر خوب ونازنین
دل خونینت را
به من میدهی
برای دوست داشتن ؟!

هوشیار ریز بین
ذره بینت را
به من میدهی
برای دقیقتر دیدن؟!

جهان دیده پیر
سوغاتهایت را
به من میدهی
برای کودکان؟!

ای دوست،رفیق، رزمنده، دلیر...
قلم اراده،
نجابت نگاه،
مهربانی دستها،
صبوری پاها،
و گرمی خونت را
به من میدهی
برای بودن؟!

و تو ای الهام بانوی شعر
همیشه می مانی با من
برای از زندگی سرودن ؟!

۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

مپندار


خطاب به آنان که بیهوده می پندارند می توانند با جنایت و فریب و ریا و توطعه و بند وبست و یا هر شیوه ضد انسانی دیگری می توانند ملتی را محدود و نابود کنند. اماء بیشک روزی سیلی سخت واقعیت و حقیقت آنان را به جایگاه واقعیشان پرتاب خواهد کرد.
19-02-2009
منوچهر مرعشی

در ذهن کوچه ها
خاطرات هنوز بیدارند
قلب شهر پر از طپش
یاد یاران است
خیابانها در سینه خویش
جا داده اند خانه آرزوها را
راها می رسانند به هر دیار
هدیه آرمانها را

مپندار که پایان کار است
طوفانی سهمگین در راه است

لقمه خونین پدر
برسفره بغارت رفته باقیست
نقش نگاه حیرت زده مادر
هنوز روی دیوار است
عروسک بی سر ثریا
کوشه اطاق است
هنوز پیراهن سفید
عروس سعید سرخ است
هنوز بکارت خواهران پاک من
به نجاست
پوزه و سم شما بوزینگان آلوده است
ومن
خنجره نشته به سینه ام را
هر روز
صیقل می زنم
برای روز موعد

مپندار که پایان کار است
طوفانی سهمگین در راه است

اجاق شکسته ما
می سوزد هنوز
پچ پچ سواران صبح
می رسد بگوش
کودکان دیروز
سروهای یل امروزند
نطفه های بسته امید
در راه فردایند
انبوه اشک و آه و ناله ها ی پراکنده
جمع می شوند در هم
آنچه بگوش زمین می رسد اکنون
صدای پای طوفان است
شیران پنجه می سایند
بر صخره و سنگ و آهن
سکوت دارد می شکند
از حجم فریاد درد
ابرها فشرده
ز بغض بارنند
به کمین نشته خشم
در دل دریا ها
آبها خیس اشک چشم
مادرانند

مپندار مپندار مپندار
مپندار که پایان کار است
طوفان سهمگینی در راه است
ومن
خنجره نشته به سینه ام را
هر روز
صیقل می زنم
برای روز موعد



۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

شب آبی


منوچهر مرعشی
18-02-2009
چادر شب آبیست
خواب گلها آبیست
رویای پروانه ها آبیست
قامت سبز علف آبیست
شال مهتاب آبیست
بارانی جنگل آبیست
عرق شبنم آبیست
شبدر خیس آبیست
زلف نور آبیست
رداء لیلا آبیست
بالش باغ پرازپرهای آبیست
بستر رود آبیست
سفره دشت آبیست
چشمهای آهو آبیست
سکوت کوچه آبیست
جای پای عابران آبیست
بوی نفس تو آبیست
باران چشمهایت آبیست
رنگ کلام من آبیست
نظر نگاه من آبیست
امشب شبی آبیست

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

از"برکات امام ونظامش"

منوچهر مرعشی
16-02-2009

براستی نه تنها جهان بلکه خودمان هم هنوز نمی دانییم با وجود امام ونظامش بر ما چه رفته و میرود با ید این رژیم سرنگون شود و در یک فاصله زمانی ابعاد فاجعه هر لحضه بودن امام ونظامش روشن شود
گر چه بدون ذکر مصیبت نمی توان از امام ونظامش گفت.اما تعجب نکنید من می خواهم اشاره ای به" برکات امام ونظامش"داشته باشم.

قدر وضرورت آزادی:
پس از تجربه عملی و لمس روزانه دیکتاری مذهبی در شکل و محتوای جمهوری اسلامی ولایت فقیهی در تمام ابعاد زندگییمان به عینه و با پوست وگوشت و استخوان و عمیق تر از همیشه در تاریخمان به ضرورت وجود آزادی برای رشدو شکوفای انسانی پی بردم. بدون آزادی بشر راه به رهائ و انسان شدن نخواهد برد آزادی یک شعار، زینت ،کلمه ای بی جان، موضوعی حاشه ای و.. نیست بلکه یک حتمیت و وضروت است و این تجربه ایست بس ارزشمند که البته تجربه و دانش جامعه بشری و شرایط تاریخی جهانی که در آن قرار داریم به تجربه ما کمک بزرگی میکند.

اهمیت پایه ای حقوق بشر :
حقوق بشر به شکل تکامل یافته امروزش البته پرسه ای چند صد ساله دارد و در کشورهای دمکراتیک مبنای قانون اساسی قرار گرفته است ما گرچه از انقلاب مشرطه به بعد در پی بدست آوردن و قانونی کردن و نهادینه کردن حقوق بشر بوده ایم اما هیچ گاه در اندیشه، فرهنگ، سنتها، قوانین ، جامعه و نهادهای اجتمای اهمیت لازم را پیدا نکرد و به اجراء درنیامد تنها این جا و آنجا سطحی حرفش بود و در قوانین هم نوشته ای بی ارزش وبدون پشوانه اجرائ بود و هست .
با وجود امام ونظامش حقوق بشر به شکل باور نکردنی پایمال شد .نظام مذهبی مرد سالار پول پرست زالوصفت درضدیت با بشر و دستاورهای مثبت بشری هیچ حد ومرزی را نمی شناسد. ما بعنوان بشر و انسان در اندیشه و عمل زیر حاکمیت امام ونظامش در حد مشمعز کننده ای تحقیر، نفی و سرکوب شدیم و در این خواری بود وهست که چشممان به روی اهمیت پایه ای حقوق بشر بازشد. و این برای جامعه ما که تاریخی طولانی سنگین و ریشه ای از دیکتاری تبعیض وستم اجتمائ، سیاسی، جنسی، دینی ، مذهبی ،قومی و.. را داشته و دارد دستاورد بزرگ و پر اهمیتست.

بازنگری تاریخی و ملی خود:
ما بعنوان ایرانی همواره در طول تاریخ پر فراز ونشیب چند هزاز ساله خود در پی شناخت و حفظ هویت خود و ارزشهای فرهنگی، ملی، دینی و... به اشکال مختلف بوده و هستیم که این حکایتست طولانی. اما با حاکمیت امام ونظامش که قصد تحمیل همه جانبه مذهب ،دین، فرهنگ و قوانینی را به ما دارد که اساسا ریشه در جای دیگر داشته ودارند ( گرچه ما قرنها آنها را با مذاق خودمان تعدیل،تلطیف و تغییر داده و کنار آمده بودیم ) و این شوک نفی هویت ملی تاریخی، دینی و فرهنگی ملتی با سابقه چند هزار ساله توسط مشتی رمال و شیاد ودجال با پوشش ایرانی و از درون ایران تکانی بود که ما را در شرایط تاریخی و زمانی متفاوت با نیاکانمان به خود آورد تا این بار کار ملای مفت خور و سیاه دل وعوامفریب را با مذهب ومرامش یکسره کنیم زخمی کهنه و غده ای چرکیدن که قرنها بر پیکر ماست و ما را ضعیف، بیمار وناتوان کرده است و این هم بجای خود دستاورد بزرگیست .
اگرچه به نظر من سرنوشت بشر در این کره خاکی فراتر ازطبقه و ملت و مذهب و دین و ایدئولوژی و..بهم گره خورده است و این دیوارها و بندها و محدودیتها یا ساخته ترس و توهم وتنگ نظری یا نیازی در درون وضمیر ناخود آگاه و یا ازعلتی و جای که ما هنوز نمی شناسیم می باشد . اماء سر انجام جامعه بشری و انسانهای خاکی در کنار و دوشا دوش هم و با دوستی و درک و فهم و آگاهی و احترام وپذیرش و همکاری و همبستگی می توانند دنیای بهتری برای خود و هم نوعنشان بسازند
گر چه در حال حاضر هر ملتی هرجامعه ای و حتا هر فردی مسائل خاص خودش را دارد که باید همت کرده به حل آن بکوشد و ما هم با امام ونظامش طرف هستیم

جایگاه انسان، خرد عقل، و روشنگری:
جهل، خرافه، تعصب ،تاریک اندیشی، چشم به آسمان دوختن، وحشت از خدایان، سوختن در دوزخ زندگی وشکر گفتن نفی زیبای ملموس ،گریه وزاری، پشت کردن به دنیا و انسان خاکی و زندگی و..اینها بخشی از تاریخ فرهنگ ریشه دار ماست که محصولاتش ریا، دروغ، تن دادن به ذلت و خواری، حق کشی بی حقوقی ..می باشد .

متا سفانه با وجود امام ونظامش که تولید کننده عمده این فرهنگ و مصولات می باشند بازار ملاها رونق بی سانقه ای پیدا کرد. و ما با دیدن خود در آیینه واقعیت وحقیت وحشت کردیم و از اینجا به ضرورت شهامت بکار گیری عقل و خرد و روشنگری رسیدیم تا در روشنی دانش و آگاهی زیبای و ارزش و توانی انسانی خود را باز یابیم و آن را در جایگاه شایسته خود قرار دهیم بی هیچ ترس وشرمی از خداسازان تاریکی و وحشت و مرگ .

می توان دقیقتر و ریزتر شد و لیست دستاورها را طولانیتر کرد هر کس می توند خود چنین کاری را بکند
جای سوال دارد آیا برای رسیدن به این دستاوردها ما باید همین مسیر پر رنج و سنگین را طی می کردیم؟
آیا تاریخ ما می توانست مسیر دیگری را برود؟....این قبیل سوالها و جستجو برای پاسخ گر چه مهم است اماء واقعیت همین است که در آن هستیم . باید بتوانیم گل وثمره درد و رنجمان را بچینیم پس از سی سال رنج بسیار وقت است که دست از ناله وزاری بردارم درس گیریم پشت بهم دهیم و از پس مشتی بزدل بوزینه زالو صفت در آییم پیش از آنکه با فاجعه ای عظیمتر روبرو شویم.

اگر بتوانیم با هوشیاری فداکاری تشکل همبستگی وتهاجم مانع جمهوری اسلامی را کنار بزنیم و دستاوردهایمان را بکار گیریم می توان به جرعت گفت تاریخ ما با تجربه امام ونظامش و پس از آن وارد مسیر شتابان رشد ترقی و تکامل شده است در این راستا همه ما مسول و موثریم



۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه

گاه تنها



منوچهر مرعشی

14-02-2009


گاه تنها نگاه ها سخن می گویند



با چشمهای چشمه های جوشانشان


گاه تنها اشکها سخن می گویند


با رود زلالی ازباغ کلامتشان


گاه تنها دستها سخن می گویند


با زنجیر جملات پیوسته اشان


گاه تنها لبهای بسته سخن می گویند


با خوشه های زرد تبسمشان


گاه تنها بوسه ها سخن می گویند


با شعله های سرخ فروزانشان


گاه تنها پاها سخن می گویند


با استواری گامهای متینشان

گاه تنها قلبها سخن می گویند


با طنین طپش دلنشینشان




گاه تنها فرشته های سکوت سخن می گویند


با خرمن رویاها درزیر بالها یشان



و من بی آنکه سخنی بر لب برانم


با تو به صد زبان سخن می گویم


من منتظرم ،دریاب مرا یارم


پیش از آنکه از سینه فریاد بر آرم

حس رنگ


منوچهر مرعشی

-02-2009

می خواهم گلوی پرنده ای شوم

و تمام سپیده را بخوانم

می خواهم چشم ستاره ای شوم

وتمام شب را پلک نزنم

می خواهم پای باد شوم

و تمام جنگلها را در نوردم

می خواهم نگاه آفتاب شوم

تا تمام جهان را ببینم

می خواهم گوش زمین شوم

تا صدای گریه ریزش برگ را بشنوم

می خواهم زبان سوسن شوم

تا هم صبحت گلها شوم

می خواهم سبز شوم

تا رنگ علف را حس کنم

می خواهم قوس رنگین کمان شوم

تا با رنگها هم بازی شوم

می خواهم اشک نور شوم

تا ببارم بر دهان غارها

می خواهم دانه ای شوم

تا گرمی دل زمین را لمس کنم

می خوام دست درخت شوم

تا پرنده ای بر آن لانه بسازد

می خواهم بغض ابری شوم

آبستن باران

می خواهم سفره ای بگسترم

به وسعت زمین

۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه

شیر فرشته بهمن


منوچهر مرعشی

13-02-2009

زمزمه

دانه با جوانه

پرواز

صد ترانه

از آشیا نهای بی پرنده

بهمن

همبستگی

تفنگ و آهو

پیچیدن بوی عطرانسان

در مشام جنگل

بهمن

نبرد ریشه با سرما

دلگرم شدن خاک

سر زدن بنفشه

در دل زمستان

گل دادن یخ

رقصیدن گیتار

خم شدن دیوار

فواره رنگین رویا

در هر میدان

بهمن

سرگردانی اشک

بین شادی و غم

راه رفتن در خواب

غفلت و مستی

بهمن

عروسی ایران

با عجوزه فسونگر

رو گرفتن

رنگین کمان

خونین شدن پرده سپید

عصمت برف

سر بریدن جنگل

نالیدن کوه

افتادن جوجها ز آشیان

حیرانی ما

در شک و یقین

در خواب و بیداری ماندن

بهمن

به رقص آمدن شمشیر پیر

شقه شدن نسیم

شکستن شیشه دیو

انفجار تزویر

ماتم قناری

هق هق گل

سکوت بلبل

پنهان شدن دل

بهمن

آمدن گذشته به حال

بهت آدمی

در چشم فرشته

سر زدن صبح دروغین

شکفتن زخمهای کهنه

بر پیکر وطن

بازگشت اهل قبور

حضور بوزینه ها

بر سر چهار راها

ظهور

شاه سلطان خدا امام هیولا

تعبیر شدن

خوابهای خونین

بهمن

بر سر دار

کبوتر

افتادن شاخه زیتون

بر خاک سیا

خشکیدن خنده در هوا

تب کردن فضا

چشمهای نگران نرگس گریان

اندیشه به زندان

بریده زبان سوسن

بهمن

با گونه های خیس ،

ز اشک و

خون و

برف و

باروت

در فکر فرو رفته شیرفرشته بهمن!

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

ماه در آب


با الهام از انعکاس ماه در دریاچه شهرمان

منوچهر مرعشی

03-02-2009

شهر خفته

بال گسترده سکوت

شب بیدار

ماه عریان

دریاچه آرام

سرمی برد ناگاه

در دل دریاچه ماه

تن میشوید

از گرد و غبار کهکشان

خواب ماهیها پریشان

چشمهای آسمان

مانده حیران

باد سر گردانتر

ز چشمها

من بین دو ماه

غرق تماشا

مست ازدیدن و

دیدار ها

برده ام از یاد

پاهایم را

بر زمان

راه را بسته ام

مرغی اماء

در درونم

هی میزند پر

می زند آرامشم را

بر هم

هی می پرسد ز من

ماه کو؟ ماه کیست؟

عاقنت ،من

با صدای خاموش

sکه نشکند

سخن، این سکوت

از زبان ماهی نوزادی

در گوشی

می پرسم ز آب

این ماه است

یا آن ماه؟!

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

زلف سبز چمن



  • منوچهر مرعشی

01-02-2009

می پرم توی باغ

گنجشکها را

از شاخه می پرانم

دست سیب را می گیرم

می نوازم

زلف سبز چمن را

می بوسم

پیشانی بلند برگ را

روی سفره گسترده خاک،

می زنم غلتی

بر تصویر کجم

در آب می خندم

آرامش حوض را

می زنم بر هم

جرعه ای از

گل پونه

می نوشم

می نشینم

زیر درخت توت

چیزی می گوییم

در گوش باد

غنچه ای را

با شکلکی می خندانم

نه از هیچ خدائ می ترسم

نه از هیچ خلق خدا سازی

میوه ممنوعه را

بی دلهره می چینم

می بوییم و می بوسم و

دندان میگیرم

عشق می ورزم

به زمین

شکر می گوییم

آسمان وآب را

نه از هیچ خدائ می ترسم

نه از هیچ خلق خدا سازی

موازی نه متضاد



منوچهر مر عشی

01-02-2009

همواره چگونگی رابطه میان هنرمندان روشنفکران و ..با مبارزین و مبارزه و تلاش برای رفع رنج و ستمی که بر مردم و جامعه بشری می رود مطرح بوده و هست . هدف اما اگر کوشش برای هر چه انسانیتر کردن روابط و مناسبات بین ما آدمیان با خود با جامعه وجهان است در این صورت اصولا در کلی ترین جهت ایشان با هم موازی حرکت خواهند کرد

اینها می توانند زبان، ابزار، روشها و.. متفاوتی داشته باشند گاهی با هم درگیری فکری ، دید گاهی، فرهنگی، کلامی و.. داشته باشند یکد یگر را نقد ،از جهاتی نفی، تصحیح، تکمیل و..کنند می توانند باهم ،در کنار هم،یا مستقل از هم باشند اما در هر حال و با هر فاصله ای قاعدتا هم مسیر هستند. بنا بر این هر کدام سعی در شناخت و درک همه جانبه موقعیت، مسائل، خواسته ها و ایده های طرف مقابل دارد. اما با همه الزامات و احترامات هر کدام استقلال عمل خود را دارد.

مبارز و کار در مسیر ایجاد فرد و جامعه ای انسانیتر در دل روابط و مناسبات ظالمانه و استثمارگرایانه کاری سنگین، پیچیده ،چند جانبه، مستمر، همگانی و.. است. هیچ فردی ،جریانی، طبقه ای، نسلی، ملتی، دینی، ایدیولوژی، فرهنگی، فکری و..به تنهای قادر به انجام و سرانجام رساندن این مهم نبوده، نیست ونخواهد بود.

البته آرمانها، ایدهها، آگاهی، اراده ،ایمان، فداکاری، هوشیاری، بردباری، تشکل، حزب، رهبری، شیوه اصولی، واقعگرای ، فرد، جمع، طبقه و...هر کدام نقش و جایگاه و کار کرد خاص خود را در مسیر رهائ فرد و جامعه دارد.

با همه این وجود اگر نیک بنگریم ما در مسیری عریض و طویل با قافله های گوناگون و تحفه های متنوع بسوی یک مقصد همسفریم. مبارزین، هنرمندان، روشنفکران ، مردم و همه کسانی که در این مسیر حرکت می کنند موازی با هم حرکت می کنند و نه متضاد.