۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

خون آبی



از خون آبی آهوان
زندگی جان می گیرد
از پیوستن جانها
موج اوج می گیرد
از سوختن پروانه ها
عشق شعله می کشد
از صبوری کوه
سبزه بر می خیزد
در سکوت دریا
نهنگان نهفته اند

تبر بدستان تباهی
بیهوده خون شقایقها را می ریزید


منوچهر مرعشی
31-07-2009

ضرب




بی تردید برخورد با مجاهدین در 30 سال گذشته و کشتار اخیر در شهر اشرف از رذیلانه ترین معاملات آشکار و پنهان ارتجاع و استعمار در قرن ماست که در ذهن تاریخ معاصر بشر خواهد ماند از طرف دیگر صبوری، تحمل، هوشیاری، تعهد اصول گرای، آزاد منشی، صلح طلبی، مسالمت جوی، پایداری، گذشت وفاداری کم نظیرمجاهدین به مثابه نیروی بر خاسته از تاریخ و فرهنگ مردم ایران را در برابر چشم جهان به نمایش می گذارد که این کنش و واکنش در ضمن عیان کننده و افشا گربسی ماهیت هاست که دستاوردیست ارزشمند وانسانی و متعلق به جامعه بشری. سر انجام این کشتاربه هر کجا بینجامد تا همین جا دو باره در شرایط زمانی و تاریخی متفاوت رزم ،خون، تلاش و نیروی رزمندگان اشرف را در نبرد و خون و آرمان مردم ایران ضرب کرد که حاصل آن بی شک در یک پروسه کوتاه یا طولانی سهل یا سنگین افزایش اراده ونبرد و خواسته های مردم ایران برای آزادی و رهایی هر چه بیشتر خواهد بود
ضرب
خیابان در بیابان
بام در کوچه
خون در شور
عشق در عشق
رزم در رزم
عزم در عزم
بیشه در بیشه
کوه در دشت
ریشه در خاک
سهراب در سیاوش
آرش در رستم
ترانه در ندا
سپیده در سحر
مریم در اشرف
فروغ در سارا
شیرگل فرشته در
شیرآهن کوه
پرنده در باد
رقص در شادی
شعر در موسیقی
آهنگ در طپش
شیپور در طبل
پا در راه
دست در تصمیم
اراده در عمل
آگاهی در شناخت
توده در سازمان
قیام در پیشتاز
شعله در شعله
خشم در خشم
.....
منتطرباشید
تا
خیزش طوفان
منوچهر مرعشی
30-07-2009

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

باران نور



می خواهم خویش تن خویش را
به باران نور بسپارم
تن به رود زندگی
پا بپای سفر
دست در دست رها
تا انتهای راه بروم

من از قیدهای شما بیزارم
می خواهم زندگی کنم

28-07-2009
منوچهر مرعشی

۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

صدای صبح



شاید اگررویا نبود
پرنده خیال پر نمی کشید
شاید اگر سکوت سنگ نبود
فریاد فغان سر نمی داد
شاید اگرغم نیزار نبود
قمری نمی خواند
شایداگرپیام قاصدک نبود
باد نمی وزید
شایداگردلخوشی کودکی سیاه نبود
برف نمی بارید
شاید اگرمستی بلبل نبود
تاک خوشه نمی داد

شایداگر بغض ابر نبود
باران اشک نمی بارید
شاید اگر نوازش آفتاب نبود
نهاله قد نمی کشید
شاید اگرمهربانی خاک نبود
دانه خود نمی نمود

شاید اگرچشمهای تو نبود
من طعم عشق را نمی چشیدم
شاید اگرسرراهم سبز نمی شدی
من خشک می شدم
شاید اگرعزم تو نبود
رزم را فراموش می کردم
شاید اگرخندهای تو نبود
شادی را گم میکردم
شاید اگرتورا نمی دیدم
چشمهایم بسته می ماند

شاید اگرصدای صبح نبود
دلی بیدار نمی شد
27-07-2009
منوچهر مرعشی

۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

بارانی امید



سعی می کنم خود را لحظه ای بجای ترانه موسوی در زیر دست و پای بوزینگان پلید قرار دهم آیا می توانم لحظه ای درد او را تحمل کنم!؟ آیا می توانم حد پستی و شقاوت این دیوان سیاه دل را بفهمم.!؟..آیا می توانم سکوت و بی تفاوتی را درک کنم!؟...
 
دراین قحطی عشق
من دراندیشه قلبهای فردایم
در این سال خشک
من دراندیشه دانه های خفته درخاکم
در این جنگل وحشی
من در اندیشه نازکی نهاله هایم
در این بیابان بی رحم
من دراندیشه چشم های غزاله هایم
در این نیزه باران زوزه ها
من دراندیشه پرواز ملودی هایم

با این همه اما
دلم بارانی امید است
 
منوچهر مرعشی
23-07-2009

شیرگل فرشته



برای زنان ایرانی که با دلیری، زیبای ،عشق و انسانیتشان چشم در چشم رو در رو و چنگ در چنگ باهیولای ضد انسانی ارتجاع مذهبی در نبردند صورت ماه شان را می بوسم دستشان را می فشارم وبه آنها افتخار می کنم وبرایشان آرزوی پیروزی دارم

شیرگل فرشته

در چشم شب شکفته
این همه شیرگل فرشته
شعله بدست و سرکش
از هفت شهر و خوان گذشته
بسته کمر
رو گشاده
چابک و زیبا و دلیر
دختر ایران زمین
در دل میدان رزم
گشته کنون
حامی مام وطن
چشم جهان
خیره به چشم نداها
پیچیده درگوش عالم
صدای هزاران ترانه ها
می رسد از هر سویه
آسمان این خاک
صدای بال صدها فرشته:
غزل ،هما، ستاره
اشرف، مریم،مرضیه

شیرگل فرشته ها
درود پرستوها بر شما
 
منوچهر مرعشی
23-07-2009

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

خمینی نتوانست جانشینانش هرگزنخواهند توانست



خمینی چه به اعتبار فردیش و چه به عنوان بر آمد تاریخی اجتماعی سیاسی فرهنگی مذهبی و روانشناسی بخشی از جامعه ما، غول هراسناکی بود که به دلیل دیکتاتوری سلطنتی و شرایط خاص جهانی زمان خودش از شیشه دین و مذهب و.. سر بر آورد که ایستادگی در برابرش بظاهر غیر ممکن می رسید و او آمده بود که با قیچی دین و مذهب و انقلاب و مردم و..همه چیز ما را به اندازه پندارهای پلید و تاریک خود ببرد و بدوزد و با تمام توان و شقاوت و شیادی و جنایت در این مسیر رفت اما مقاومتی از عمق همین تاریخ و فرهنگ و جامعه ایران با همه سختی و سنگینی و صداقت و وفاداری و پایداری در برابر این غول انسان کش بپا خاست و به هر قیمت ایستاد و ایستاد و صبر و پایداری کرد تا هم اکنون وبا قاطعت و جدیت و هوشیاری و درستی و راستی و پاکی و روشنی به دیو بزرگ و جانیان حقیر و پست گفتند نمی گذاریم و نمی توانید پندارهای پست و زشت خود رادر جامعه و میهن ما عملی کنید و این داستان پر رنج ورزم وخشم و خیز و افت و.. در اشکال مختلف در طول رود زمان جاری بوده وهست اینکه این نبرد چگونه ادامه خواهد داشت وبه چه شکلی پیش میرود رفت و .. موضوعاتیست باز و قابل بحث و تامل اما یک چیز یقانا پس از سه ده به اثبات رسیده که خمینی نتوانست جانشینانش هرگزنخواهند توانست
پاشنه آشیل هیولا هم همین است که این پدیده ضد تاریخی و ضد انسانی آن هم در عصر انفجار اطاعات و آگاهی و نزدیکی و همبستگی بنی بشر نمی تواند بر مردمی در حد مردم ایرن حکومت کند این مردم این موجود ضد تکاملی را با تمام رگ و ریشه های فکری تاریخی فرهنگیش دور خواهند ریخت و تف خواهند کرد.خانه تکانی اساسی نوروزی ما با همه سختی تلخی و سنگینیش سالهاست شروع شده و تا جارو کردن جرثومه های ارتجاع دینی و مذهبی و ..از ضمیر و ذهن و اندیشه وتاریخ و فرهنگ فردی و جمعی جامعه ما پیش خواهد رفت خانه تکانی نوروزی و بهروزی بزرگ در را ه است
منوچهر مرعشی
22-07-2009

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

ستاره نوزاد

برای ترانه موسوی نو گلی که سوخت اما کراهت و زشتی بوزینگان را در برا بر چشم جهان بیشتر عیان کرد

دیشب که یادت
خواب را
از خانه چشمهایم پراند
ستاره نوزادی
که از پنجره خانه ام رد می شد
با صدای سنگین
ترانه ،
تو را می خواند
منوچهر مرعشی
20--7-2009

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

پوشیده پرده زمان



با چشمهایش
به شکار ستاره میرود
با لبخندش
سفره مهربانی می گستراند
با آوازش
باغ رویا می رویاند
با اشاره اش
آسمانی پرنده می پراند
با سخنش
کوه های سنگی جان می گیرند
با کلامش
پل رنگین کمان چهره می نماید
در گذرش
دشتهای خفته بیدار می شوند
در سفرش
رودی سینه سرخ همسفر می شوند
با گریه اش
دانه های پنهان پدیدار می شوند
با غمش
غنچه ها شکوفا می شوند
با آشفتگیش
دریای آرام به خشم می آید
با دم گرمش
کوه یخ آب می شود
با آه دلش
لالهای آتشین شعله می کشند


این یار من است
پوشیده پرده زمان
که اینچنین

رخ می نمایید
گام بگام
 
منوچهر مرعشی
19097-2009

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

جرعه قیام


در پاسخ به دوستی که با نگرانی خیرخواهانه می پرسید کجایند...

جرعه قیام
 
کجایند؟کجایید؟کجاییم؟
هستیم، هستند، هستید
همین جا، همین حالا، همه جا
درقامت ستون
بر شانه های پل
در مهربانی سقف
در تحمل تیرک
در مهمانوازی نیمکت
در صبوری سنگفرش
در تواضع خاک
در بغض خانه
در فریاد خیابان
در صمیمیت کوچه
در امتداد جاده


در حنجره بلبل
در رخ رنگی گل
در آواز آبشار
در ترانه جویبار
در زمزمه چشمه
در خیزش موج
در پرش توفان
در دهان آتشفشان

در پیراهن تازه
در پرواز اندیشه
در جستجوی فکر
در میدان اراده
در توان دانایی
درچشم بینش
در بینایی خرد
در تابش آگاهی
در دستهای زمان
در گامهای تاریخ
در مسیرعبور تغییر
در بادهای گره گشا

در زلال آب
در چشم شراب
در اشک شمع
در نم غم غربت
در خاک خانه
در خلوت تنهایی
در حلقه یاران
در نوازش نسیم
در سیلی طوفان
در غرش شیر
در معصومیت آهو
در جمع ستاره ها
در تنهایی آفتاب

در سایه بلوط
در هدیه انگور
در سرخی توت
در خون شقایق
در محصول زنبور
در حضوره سبزه
در سخن سوسن
در چشم نرگس
در دلنازکی یاس
در خواب دانه
در جنبش جوانه
در انبوه درختان
در زردی گنم
در بوی نان

در طعم خیزش
در جرعه قیام
در شیرینی تحول
در لذت حضور
در نوشیدن ارزش
در شکست ذلت
در گسستن از بندآیین
در باز شدن جهان
در آبستن شدن فکر
در تولد فرهنگ
در نیروی جوانی
در فصل تازه
در فروپاشی جهل
در پیله خویش
در گریه نوزاد
......
راستی کجایند؟
باز هم بپرسیم کجا هستند؟
گر نیک بنگری ای دوست
خود بهتر ز من بینی
که کجاها هستند
منوچهر مرعشی
15-07-2009

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

چه باک



صدایتان رسید
به گوش کهکشان
شقایقهای شیفته
شاهدان رزمتان
باد میبرد هرسو
خبرداغ حضورتان
چشم دوخته اند
ستاره ها به چشمتان
چترآبی عشق گشوده
آسمان بر سرتان
چه باک از
کوران وکران و سنگ دلان
چه باک از
این و آن
قلب پرنده ها
می پرد برایتان
شبنم پاک دل
نشسته برمژگانتان
درود عابران بی قرار
نثارتان
نیاکان ماندگار تاریخ
همسفرتان
آهنگ زنده زندگی
هم نوایتان
دست سترگ صمیمی هستی
پشتتان
چه باک از
تیغ سکوت و تاریکی منکران
چه باک از
این و آن
12-07-2009
منوچهر مرعشی

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

آمده ام



ستاره چین آمده ام
ز دشت شب فلات پیر
آمده ام غزل درو کنم
ز سینه سوخته سینه سرخ
آمده ام ترانه جمع کنم
ز تربت پاک تازه خواهرم
آمده ام نور درو کنم
ز چشم گشوده سیاه سرخ گلم

آمدهام که زیر و رو کنم
بساط دیر پای سیاه جور دیو
آمده ام پای نبرد
گر برود سرم
ترک میدان نکنم
آمده ام سد سکوت بشکنم
امده ام ظلم بزیر کشم
آمده ام شکار شب

از رهی سخت و دور
دوان دوان نفس زنان
خسته جان و خون فشان
پس از عبور از زمان
از خود و این وآن
هزار زخم بر سر و تنم
ولی
روشن وشعله ور آمده ام
 
منوچهر مرعشی
11-07-2009

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

فصل:



شب و شمع و شعر
شور و شوق و شورش
انگور و انار و سیب
نبرد و خیزش و قیام
نسیم و باد و توفان
ابر و رعد و باران
عقل و دانایی وجرعت
فصل محصول رنج
فصل گل دادن بغض
فصل جنبش جوانه ها
فصل آواز آرزوها
فصل رقص گیتار
فصل پرواز موسیقی
فصل نرگسهای نارنجی

فصل:
عرق ریزان شکوفه ها
وحشت بیداری جمعی
رگبار پرسش از خویش
جراحی تاریخ مقدس
بریدن از ناف دین
دیدن انسان روی زمین
باز بینی، باز دیدن
چند بعدی، رنگی

فصل:
پچ پچ های تازه
فریاد خموشی
روشن شدن تاریکی
خوشه های نورانی

فصل:
بارانهای تابستانی
میوه های گس
چراغ راه نماهای عوضی
خاکستریهای آبی
 
فصل گذر ما
از ما
منوچهر مرعشی
09-07-2009
 
 
 

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

دستها



ایستاده روی دو پای خویش
بر گرده زمین
رو سوی آسمان
با دستهای روشن چشمهایم
صورت ماه ستاره ها را
لمس می کنم
و
دستهای رنگی رویا هایم
می رسد تا جزایر نادیده کهکشانها
و
پوست دستهای گندم گونم
خیس عرق می شود
و
آب گلیم خشک می شود
و
دل بی تاب
بر در ودیوار سینه می زند
و
شوق پر می کشد
از نگاهم
و
شادی می نشیند
بر لبانم
و
شبنم اشکم شعری می شود
جاری از زبانم
 
منوچهر مرعشی
08-07-2009

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

سبد



با الهام از نوشته ها و برای دوست عزیز ناشناس آشنا

چه نشتی
سبدت را بردار برویم
شعر بچینیم
از دستان درخت
از قلب باران
از سینه خاک
از بغض ابر
از چشم نرگس
از رنگ کاشی
از دل کندو
از بوی ریحان
از منقار قناری
از لبخند تو
از زلف خورشید
از جان کلام
از خون قلم
شک نکن
شعرهمه جا هست
حتی زیر خشت خانه تنهای
برخیز عزیز
اسبت را زین کن برویم
05-07-2009
منوچهر مرعشی

خون مهتابی



هر شامگاه که ماه
از آسمان میهن من می گذرد
خون مهتابی می چکد
از چشمهایش
بر سنگ فرش خیابان ها
و ما عرق ریزان
با ناخن وایمان
دل تاریکی را
نقب می زنیم
بسوی چشمه های روشن
منوچهر مرعشی
04-07-2009

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

عشق جاریست



ستاره بجنگ شب نیامده است
و نه پلنگ به شکار ماه
و نه من به دشمنی با تو
پیدا و پنهان
در این جهان
عشق جاریست
که گاه
چشمهای ما نمی بیند
منوچهر مرعشی
04-07-2009

تو



با هر نگاهت
صد پنجره آغوش می گشاید
با هر لبخندت
صد پرنده پر می گیرد
با هر سلامت
صد جوانه گره می گشاید
با هر گامت
صد کاروان محمل می بندد
با هر اشکت
صد دانه بیدار می شود
با هر اشاره ات
صد ستاره چهره می گشاید
با هر کلامت
صد ترانه به رقص می آید
با هر شعارت
صد شعر صف می بندد
با هر آوازت
صد ساز می نوازد
 
منوچهر مرعشی
04-07-2009

آبی تراز عشق



ستاره ای
آبی تراز عشق
در آسمانی سرخ
بر پیشانی
روزی سیاه
 
منوچهر مرعشی
04-07-2009

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

هزارمرغ



سرشار زندگی
با دستهای خالی
سینه ای پر ستاره
قلبی لبریز عشق
و
چشمهای پر از پرنده
به نبرد برای زندگی
با هیولای بی قلب پلیدی
بر خاستی
خونت را به خیابانها بخشیدی
و
جهانی را
به نگاه خود دوختی
آنگاه
از چشمهای خویش پر کشیدی
و
هزار مرغ شدی
 
منوچهر مرعشی
03-07-2009

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

پی پا



خواب در بستر خود
بی خبر
خوش بودم
ناگاه
از زیر پنجره خانه ام
رد شد صدای پای
با خود برد دلم
خوابم بشکست و
آشفته شدم
خانه بگذاشتم و
خویش رها کردم
پی پای ندا دویدم
تا به دنیای عشق رسیدم
منوچهر مرعشی
1-07-2009