۱۳۹۵ خرداد ۱, شنبه

مبنا حقوق انسانیست و تقدس از آن زندگیست

حقوق انسانیست و تقدس از آن زندگیستمبنا 

کشتارو ستم و استثمار و.. تحت نام دین و مذهب و عقیده وتقدس و طن و مردم و... در طول تاریخ بشری و تا همین امروز بیدادها کرده  و می کند.
که بی تردید ریشه در روابط و مناسبات غلط گوناگون اقتصادی و اجتماعی و حقوقی و سیاسی وفرهنگی و .. غیر انسانی حاکم بر جهان ما داشته و دارد .
 البته توجه به ساخت و بافت موجود پیچیده و چند جانبه ای بنام انسان که همواره مورد بحث و بررسی بوده و است
نیز جای  خاص خودش را دارد موجودی میان دو بی نهایت موجودی با پتانسیل و توانی شگفت موجودی آگاه و صاحب اراده و..که می تواند زشت ترین و یا زیباترین ترین موجود شود ولی مهم این است که با وجود  محدودیتهای ناگزیر زمانی و مکانی و حیاتی و..مافوق ارادی آدمی چه جهتی و مسیری را انتخاب کند پس از این انتخاب نسبی آگاهانه و آزادانه است که می تواند قدم در راه پست ترین و یا عالی ترین موجود شدن بگذارد.
اما بگذارید بحث های پایان ناپذیر کلی ولی مهم و ضروری و پایه ای را چون وجود و تاریخ و انسان و جامعه و.. دانش مربوط به آنهار را به جای خود واگذار کنیم و بگذاریم تا جای که به عقیده فردی بر می گردد هر کس هر چه را به هر دلیلی درست می داند باور داشته باشد ولی برای پیشگیری از جنگ هفتاد و دو ملت به بهانه های  واهی تحت عناوین خود ساخته ما در زندگی جمعی به اصول مشترک انسانی نیازمدیم و گرنه سنگ روی سنگ بند نمی شود و هر که ساز خود را می زند و جنگ بر سر هیچ راه می افتد در این میان سودجویانند که از آب گل آلود ماهی می گیرند و در خفا به نادانی ما می خندند و بر آتش جهل و دشمنی و کینه و تفرقه ما می افزایند.
اگر بتوان یک درس کوچک از رنجی که به علت حاکمیت ارتجاع مذهبی بر ما و از طرق آنها بر جهان امروز ما رفته این است بگیرم این است  که در روابط و مناسبات حقوقی و سیاسی و قضایی و جمعی  و...
باید حقوق و ارزش و حرمت و کرامت و اهمیت انسان را فارغ از هر چیز در درجه اول مد نظر دارد . جنسیت رنگ نژاد ملیت عقیده طبقه و...یا مسائل فردی و خصوصی است یا مافوق اردای این که کسی زن است  و یا سیاه پوست است و یا در آفریقا متولد شده است اختیاری از خود نداشته است یا اینکه من چه خدایی را دارم یا به هیچ چیزی اعتقاد ندارم به دیگری مربوط نیست و همینطور چه می پوشم و چه می نوشم و چه نوع رابطه جنسی دارم و...مربوط به زندگی خصوصی من است و انتخاب دلخواهانه من و خوب و بدش بپای من است .
هرکس می تواند در ذهن و یا خارج از ذهن خود هر چه را می خواهد بپرستد و مقدس بداند اما در تنظیم روابط  جمعی باید به زندگی تقدس داد. حیات شگفت ترین و پیچیده ترین و زیباترین و با ارزشترین هدیه هستی به ماست . من وقتی گاهی به این می اندیشم که پس ازملیاردها سال و پس از ملیونها تغییر و تحول  حیرت آور پر درد و رنج های سر انجام  انسان حاصل  شده است غرق در وحشت و شادی می  شوم. شادم که انسان در صفحه وجود ارزش بسیار دارد وحشت می کنم که من تا کنون با خود و زندگیم بعنوان یک انسان تا جای که فهمیده ا م  و می توانم چکار کرده ام و فراتر از فرد خودم
گاهی از همه می پرسم که
  دراین جهان ناجور( دیروز و امروز و تا فردای نامعلوم )جان و هستی آدمی بدست آدمی چه ساده بر بار می رود و نیست و نابود و تارج می شود.سر انجام این جهان پر از ستم چه خواهد بود؟نگران نتیجه عمل بد خود و دیگرانم نباید امید بیهوده داشت هیچ چیز در دنیای ما بخصوص در رابطه با جامعه انسانی خود بخود  به خوبی ختم نمی شود آنچه می کاریم حاصلش را درو می میکنیم آگاه و مسئول و مختاریم درست که قوانین حاکم بر هستی کار خود را می کنند  اما به همه ما  توان دخالت و تغییر و خلاقیت و راه گشایی در حد خودمان داده شده است مهم این است که این توان ونیرو را کی کجا چگونه و در چه جهتی بکار گیریم
 یقین دارم که نظم و حساب شدگی و قانون بر جزء و کل هستی حاکم است به همین دلیل هم  شادم و هم نگرانم
اما در کل امیدوارم و خوشبین زیرا انسان مقهور طبیعت به غار پناه برد و خود را حفظ کرد سپس به جمع پیوست ونیرویش صد چندان شد و جمعی شکار کردند و باهم خوردند از دورانهای  برده داری و فئودالی عبور کردند در دوران روشنگری چراغ عقل و خرد را بر افروختند عشق و دوستی و احترام را گام به گام تا حد فهم آموختند داشته هایشان را تقسیم کردند و... این همه راه را در زمان کوتاه چند هرار سال تا کنون طی کرده اند. صد النته این موجود متوقف شدنی نیست امروز با همه تجربه ای که در کوله پشتی خویش دارد بی تردید با شتاب و در روشنایی بیشتر پیش می رود
گذشته حال و آینده همه ما  انسانهای این کره خاکی به هم مربوط است مسیر ما بسوی نزدیکی همسوی دوستی و برابری و یگانگی    هر چه بیشتر است.
فاصله های بی حاصل را باید برداشت قفس های خود ساخته را باید شکست   رنگارنگی و تنوع و گوناگونی را باید فهمید وپذیرفت و استقبال کرد.
 حرمت و حقوق انسانی را اصل قرار دادن و تقدس دادن به زندگی  امروز می تواند و باید پایه روابط و مناسبات ما باشد.  
منوچهرمرعشی
15-09-2011







۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

سپیده پوشان


نوزاده گان  
برای آنان که از مرگ بر می خیزند برای شاخه های روشن زیتون برای سپیده پوشان اخیر اشرفی



تماشایشان کنید 
سینه سرخ ها ی خفته در خون خویش 


 سرشار ز آرزوهای سبز

زنده تر از پیش

همچو نوزادانی پاک

در بستری از رویاها ی سپید
آرام خفته اند
و
 مر گ به احترامشان

ایستاده است
منوچهر مرعشی

10-04-2012
  

هر لحظه


هر لحظه

 

هر لحظه  

 پر از پرندگان آبیست

سرشار از طپشهای سبز است

پر بار ز آرزوهای سرخ است

برخیز

 برقص با هستی

 

هر لحضه

هزار نهال ترانه می رویید

بیشمار شعر می شورد

خیال خانه ها می سازد

رویا سرزمین ها می گشاید

قصه های تازه از عشق می جوشد

بی باک

  بیامیز با هستی

 

  هر لحظه

 صد ستاره جان می گیرد

باد بشارتها دارد

در بطن زمین غوغاها بر پاست

زمان صفحه ای نو می گشاید

همسفر هستی شو بی قید

 

هر لحظه

از دل دریا امواج سخن بر می خیزد

از نگاه خورشید روشنی می ریزد

ازبغض ابرها زندگی  می بارد

توشه ای گیر از حاصل دست هستی

 

هر لحظه

تلاشها دانه  می افشانند

جنبشها جوانه می زنند

انتظارها غنچه می دهند

اندیشه ها شکوفه می شوند

امید ها به گل می نشینند

  صبری به  ثمر میرسد

 

 هر لحظه

همراه زندگی باش

 شاد

 

منوچهر مرعشی

03-04-2011

 

 

 

... و آن گاه.....


...گاه آن و...

 

وآنگاه آسمان به زمین دل باخت

و در شبی آتشین با هم در آمیختند

و باران حاصل شد

و گام های باران آهنگ زندگی را نواخت

و  دردل آب ها غوغا بپا شد  

........

و آب حیات را ندا داد

و دریاها شکوفه دادند

و رودها عاشق شدند

و چشمه ها شعر  سرودند

و ستاره ها سرک کشیدند

  و شب خیمه زد

و پس آبها به خوابی شیرین فرو رفتند

و از خوابشان کوهها و دشتها پدیدار شد

و پس آبها آرام گرفتند

...........

و زمین دگر بار چهره نمود

و حیات بی وقفه گسترش یافت

و زمین از دلش  سخن گفت

و دانه ها  کلمات سبز زمین شدند

و اهل زمین یک بیک از خاک بر خاستند

و دشتها سفره گستردند

و کوه ها آغوش گشودند

و پرندگان ترانه سر دادند

و ماه رخ نمود

و پلنگ شیفته ماه شد

و گاو شیر داد

و زنبور عسل ساخت

و باد همچنان بشارت می دهد

و حیات بی وقفه شگفتی می آفریند

........

و آنگاه انتظار همه را فراگرفت

و سکوت سایه گسترد

و باد بی تابی کرد

و زمان سنگین شد

و در پیج و تابی

 انسان دیده گشود

با چشمهای گشاده از پرسش

در آستانه زندگی

بهت زده و لرزان

آشفته و غریب

ایستاده بر دوپا

با دستهای رها

در برابر جهانی از شگفتی ها

و باد پایکوبان بشارت می دهد

و هستی بی وقفه بشکلی شمایل می نماید

 

.....

ادامه دارد

 

منوچهر مرعشی

29-04-11

 

 

 

 

 

کسی


کسی

 

کسی از پلکان آسمان بالا می رود

 کسی پنجره ای رو بخدا  می گشاید

 کسی از زندگیش اثری می سازد

کسی سینه اش شکوفه می دهد

 کسی زنجش را در باغ می کارد

 کسی غصه را بثمر می رساند    

 کسی لحظاتش را گل دوزی می کند

 کسی ناله را به نی می دهد

 کسی هستی را معنی می کند

 کسی چشمهایش را به روشنی می بخشد  

 کسی ز جان خویش پلی می سازد

 کسی آفتاب را به خانه می برد

 کسی ایده را ماده می کند

 کسی افسانه را زنده می کند

 کسی صداقت را پیشه می کند

 کسی راستی را رسم می کند

  کسی رویا را احظار می کند

 کسی دلش را رها می کند

کسی قلبش را پیوند می زند

 کسی از مرگ عبور می کند

کسی به پروانه می پیوندد

 کسی اشکش ابر پر باران می گردد  

 کسی زپلشتی ها پرده برمی دارد

 کسی گره ز غم غروب می گشاید

 کسی بر گیسوان خورشید شانه می کشد

 کسی بند ز پای جانها می گشاید

 کسی جهان را بجوش می آورد

 کسی بهاری دگرگونه می آفریند

 کسی سنگ را بسخن وا می دارد

 

کسی  وحشت را  می شکند

 کسی با سبزه برقص بر می خیزد

 کسی ستاره می گردد

 کسی ز خاکستر خویش  تولد تازه می یابد

کسی به دامن جاودانگی می رسد

 کسی بر هستی ما می فزاید

                                                                                                    

منوچهر مرعشی

03-04-011