۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

هم قافله هستی


 

 


 

به هزار نیرنگ زخم می زنی مرا  

 ز هر چهار سو   می بندیم  راه

 مرا زنجیر می زنی  دست و  پا

می کشی  بی هیچ جرم و گناه

خون خوری هر صبح و شامگاه

به یغما می بری نان ز سفره ها

می شکنی بسی حرمت انسانها

دام می بافی با انواع حیله ودغلها

دروغ ها می گوی بی  شرم و حیا

گمراه می کنی خلق را بنام خدا

وحوش پرورش می دهی ز آدمها

می نشینی بنام حق آن  بالاها

برتن می پوشی لباس زهد و ریا

چهره پنهان کرده پس صورتک ها

خوار می کنی جایگاه انسان را

......................

بکن. هر آنچه بدی تا توانی. اما:

 

ما می شویم ستاره در این شبها

می گشایم به سوزن بن بست ها  

به  دوستی زخم کینه ها کنیم مداوا

آشیانه مهر کنیم خانه دلها مان را

بر می افروزیم چراغ حقیت در تیرگیها

ز شعله دانش بسوزانیم ریشه جهل را

به تساوی قسمت می کنیم نان را

روشن سازیم زندگی را با جوهر جانها

 ارج می داریم ارزش  هر انسان را

ز جان عزیزتر داریم  حضور  آزادیها

 پایه را می گذاریم بر حقوق انسانها

...................

تو هستی از جنس نیستی ها

ما با غافله هستی هستیم همراه

 

منوچهر مرعشی

23-08-2012

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: