۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

پلکان خدا


برای کاظم رجوی که در پاکی و صمیمیت وصفا و عشق و فداکاری انسان عزیزی بود

پلکان خدا

چشمهایم

برهنه

از پلکان خدا

بالا می روند

دستهایم به نیایش

با شاخه های درختا ن

سبز می شوند

دلم فرو می ریزد

از آبشارهای نور

قلبم پر میگیرد

بسوی آشیانه دوست

پاهایم میروند

به جستجو

و من کودکی گشته ام

آرام خفته

در آغوش رویایی هستی

تا بعد رفع خستگی

سفر دگر ی

آغاز کنم

منوچهر مرعشی

24-04-2009

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با چراغ و گل و قلم
سلام بر انسانیت و فدا و عشق در مهتاب
به بن بست کشیده و تعظیم بر ستاره گانی که در پی آفتاب در تاریخ قلبهایمان ثبت و حک می گردند.
او از مصاحبت آفتاب می آمد و در جستجوی حق .و گره زد دلها را با عشق.
برای خلق و زبان قاصر است از گفتن
به آدمی نرسیدی خدا چه می جویی^
ز خود گریخته ای آشنا چه می جویی&
دسته گل این مقاومت . نثار شهید حقوق بشر از باغ دلهای پاک و شهیدان آزادی

شب مردان خدا روز جهان افروز است^
روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست^
شاعر عزیز در گلستان و بارش شعریتان همیشه موفق