۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

خاکستر خویش


بر خاستم از خاکستر خویش
جون روز نخست

ایستاده ام بر پاها یم
دستها یم رهاء از زنجیر زمین

پیش رویم افقها آغوش بگشوده اند
شادی می بارد از چشمهایم
بر شانه هایم بال گسترده غرور
در سینه ام می طپد طبل شور

بر خاستم از خاکستر خویش
جون روز نخست

منوچهر مرعشی
31-03-2009

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خاکستر خویش
سلام بررهایی!با رنج و نخستین درد که انسان را آفرید
سکوت شعر تداعی شکفته شدن سوسن و آغازشدن با نخستین نگاه.
سلام بر حرمت و شادی صدای شعرتان
همیشه شعرهایتان خواستگه آفتاب و دلتان پروانه وار

صهبا گفت...

دوست عزیز
بهای رهایی را باید با رنج درون پرداخت و بهای هر ساعت دلپذیر را با سختی سال ها.
انسان بدون رنج انسان نمی توان باشد.
به قول شاملو^
کوه با نخستین سنگ ها آغاز میشود.انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی کرد.
رهایی رهایی رهایی