۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

شکفتن پنجره


05-03-2009

منوچهر مرعشی
قاصدک با سر،
بر شیشه پنجره بسته کوبید
در داد زد: یار آمد
پنجره ها خندیدند
پرده ها رقصیدند
دیوارها آغوش بگشودند
جامها پر شدن
سفره دل باز کرد
هوا از ترانه پر شدند
سکوت قفل بگشود
خانه نغمه خوان شد
دل از سینه پرید
هم دم دلبر شد

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز
شعر شما خیلی شفاف است مثل تابش خورشید ولی نه سوزنده و روان مثل رودخانه در آغوش کوهستان یعنی بسیار زیبا مثل نوزاد دریا و هزاران زیبایی
در قلبهای پاک
من اسم شما را مهر آوه گذاشتم
چون شعر هایتان مهربان است
اگر هم نواقصی دارد من نمی بینم

ناشناس گفت...

دوست عزیز ناشناس من
شما بسیار لطف دارید نوشته های شماخود شعر است و سرشار از عواطف مرا شاد و سرشار می کنید دستت را می فشارم..

منوچهر مرعشی