۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

فریاد خاک


گلدانه شکسته
به پهلو فتاده
دهان بگشوده
ساقه هایش خشکیده
گلهایش پژمرده

گنجشکی بر سر شاخه
به من زل زده

گربه ای روی دیوار،
رویا می بافد

عابری با سگش،
سربزیر و تند می گذرد

خاک تشنه
می زند فریاد :

آب، آب، آب


منوچهر مرعشی
27-03-2009




۱ نظر:

ناشناس گفت...

دوست عزیز
شعرتان در ساده گی و مهر . بسیار زیبا بود
پیروز و شاد باشید.