۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

پنجره بیدار است


منوچهر مرعشی
17-03-2009

سنگدلی دیوار را،
پنجره خوب می داند
کوته فکری سقف را،
پنجره می فهمد
بر پستی پشت درهای بسته،
پنجره خون می گریید
ناظر دریای درد خیابان است، پنجره
کوچه های بن بست را می شناسد، پنجره


پنجره دستی پر دارد

پر بوسه های گرم خورشید
پر سوغات نسیم
پر خندهای کودکان
پر آواز پرنده ها
پر عطر پر پیراهن گلها
پر پرواز دلها
پر نقش پروانه ها
پر چشمهای ستاره ها
پر آرامش ساحل شب

گرجه ایستاده خموش،
پنجره سینه پر ز گفتنها دارد
گرچه پایش بسته به سنگ،
پنجره رو سوی آسمان دارد

روزنه ایست بین دو جهان پنجره

پنجره بیدار است
نمی بینید؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

شاعر عزیز و مهربان
زبانم این کلمات را انتخاب نمیکنند و دلم زبانم را نمی فهمد .و من خواننده با دلم اشعار شما را باید بفهمم. شعرهای زیبای شما که آدمی را یاد در این بن بست و شاعر زنده احمد شاملو می اندازد.روزگار غریبی که دهان ات را می بویند و عشق را در پستوی خانه ات باید پنهان کرد و خدا را هم در پستو بایستی پهان نمود . من نمی خواهم شعر شما را تشریح کنم ولی در این دنیا ای کاش همه سیاه بودیم چون آن موقع تفاوتی میان ما دیده نمی شد.
ارزش انسانها به بودن وهستن است و نه اینکه چه بوده ایم و چه دینی داریم.و فقط عشق است که انسانها را در زمین متمایز می سازد و بهایی که پرداخت می کنند.
شعر شما زبا ن هزاران درد ورنج است و فریاد از جماعت و مثل همیشه مهربان و دلنواز عاشقان به انسان دردمند.
بلی تبسم شعر شما مستانه است و در آخر شعر پنجره . شعر سکوت فریاد است در این دنیای بحرانی انسانها
به امید پیروزی دلتان و بارش شعر هایتان
می دانم اینجا هیچ کس من را نمی شناسد و