۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

زیبا و سخاوتمند



07-03-2009
بهار چه زیبا
فصلش را آغاز می کند
در گوش زمستان لالائ می خواند
خواب را از سر دشتها می پراند
با بوسه های سپیده
بر پیشانی صبح بوسه می زند
گلهای خفته را
با نوازش نسیم بیدار می کند
با سر انگشت گرم آفتاب
گره از اخم باغ می گشاید
خستگی را
ز دستان باغبان می گیرد

بهار چه زیبا ، چه سخاوتمند
فصلش را آغاز می کند

بر دربسته خانه دانه ها می کوبد
سبزه ها را فرا می خواند
بر لب جویبارها نغمه می کارد
با دست نسیم
زلف شانه بسر را شانه می زند
سکوت را
از لانه های تهی می پراند
با گلوی پرندگان
ترانه می خواند
نم نم آواز چلچله ها را
بر سر شهرها می باراند

بهار چه سخاوتمندانه
فصلش را آغاز می کند

سفره رنگینی
به گستردگی زمین می گستراند
بر قامت درختان
قبای سبز می پوشاند
ناخن شاخه ها را می آراید
بر سر کوه تاج گل می گذارد
بر پرده صاف آبی
گاهی رنگی می پاشد
حبابهای رنگی
پر از فرشته های شادی
در نفس فضا می ترکاند

با این همه گاهی بهار دلش می گیرد
و چون ابر بهاری می گریید

بهار چه سخاوتمندانه
شعرو ترانه می بخشد
وچه زیبا
فصلش را آغاز می کند







۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیزم.
شعر زیبا وسخاوتمند. مثل نغمه گل سرخ وشمیم رز سفیدآواز عشق کبوترو یکدلی
و جمع خوبان را تداعی دارد. رنگ مهر و وفاو خنده های اهل صفا در دامن خدا
زمانه نا مهربان زبان شعرتان را می فهمد. جوانه صدا داردو بهار ماندنی تراست و امید وارم همشه مثل شعر تان از غم رها باشید و سر بلند
متشکرم مهر آوه عزیزم

ناشناس گفت...

دوست خوب من نوشتهای شما خود نوعی شعر است و حکایت از دلی عاشق و پر احساس و درد دارد شعر در شعر است گاهی من سکوت را ترجیح می دهم و نمی دانم چه باید نگوییم