۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

من و ستارها

من و ستارها

منوچهر مرعشی
18-12-2008
بیا بریم رو پشت بوم
دراز بکشیم رو به آسمون
تک بتک ستارها را بشماریم
مبادا از قلم بیفته یکیشون
دب اکبرو اصغر وهم صدا کنیم
تا بیان کمکمون
اسم انتخاب کنیم براشون
اسمی که باشه برازندشون
عین دخترا و پسرامون

شب بعد بیا ییم
همه شون و به اسم صدا کنیم
بپرسم از حال و روزشون
حسابی چاق سلامتی کنیم
سر بزنیم به خونه ها شون
گردش کنیم با هم تو کوچه ومحله شون
سیر که هم دیگه را دیدیم
به امیده دیدار به آسمون بسپاریمشون

از حالا هر شب این باشه قرارمون
تا چشمون افتاد تو چشمشون
تا شنیدیم صدای پاهاشون
زودی بدیم جوابشون
دستی تکون بدیم براشون
لبخندی بزنییم بهشون
بپریم رو به آسمون
دل بدیم به دستشون
دعوتشون کنیم به باغچه مون

چی اومده به روزمون؟!
چه بلای اومده سرمون؟!
مگه میشه ما باشیم و ستارها و این آسمون!
اونوقت رابطه ای نبا شه بینمون؟!
نشناسیم اونا را با اسم ورسمشون؟!
شب که میشه گپ نزنیم باهاشون؟!
نریم گاه گاهی مهمونیشون؟!
نیاند اونا به دیدارمون ؟!
چقدر ماها دور شدیم از ستارهای آسمون !
از خودمون، از این وآن، از دور وبرمون!
چرا این همه فاصله افتاده بینمون!
یه چیزی باید ما را بیاره بخودمون
از آسمون، یا از زمین، یا از درون خودمون

ستارها هر شب، از سر شب پیداشون میشه تو آسمون
هی ما را به اسم صدا می کنند
هی به ما چشمک می زنند
تمام شب تا به سپیده سحر پشت درمنتظرند
هر شب تا دم صبح این کارو تکرار می کنند
اونوقت ماها نشستیم تو خونه مون
قفل زدیم به دروازه دلمون
بستیم در و پنجره رو، رو خودمون
پرده کشیدیم رو سرمون
چشم بند زدیم به چشممون
پر کردیم از پوچی گوشهامون
افتادیم تو تختخوابمون
از خواب می خوایم تابرسه به دادمون

چقدر ماها دور شدیم از ستارهای آسمون!
از خودمون، از این وآن، از دور وبرمون!
چرا این همه فاصله افتاده بینمون!
یه چیزی باید ما را بیاره بخودمون
از آسمون، یا از زمین،یا از درون خودمون

هیچ نظری موجود نیست: