۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

سبد



با الهام از نوشته ها و برای دوست عزیز ناشناس آشنا

چه نشتی
سبدت را بردار برویم
شعر بچینیم
از دستان درخت
از قلب باران
از سینه خاک
از بغض ابر
از چشم نرگس
از رنگ کاشی
از دل کندو
از بوی ریحان
از منقار قناری
از لبخند تو
از زلف خورشید
از جان کلام
از خون قلم
شک نکن
شعرهمه جا هست
حتی زیر خشت خانه تنهای
برخیز عزیز
اسبت را زین کن برویم
05-07-2009
منوچهر مرعشی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام یار عزیز و مهربان
در روشنایی سپیده شعرتان و گونه های خورشید وارتان خطوط پاک را میبینم
قلم خیس از اشک هایم و
سر تعظیم در مقابل شعرتان.
عزیز
من شاعر نیستم واحساس شما را ندارم و درود بر احساستان
من دستان مهربان شعر شما را در دست می فشارم و تشکر فراوان می کنم از این همه مهربانی.
من با موهای بلند خورشیدی شعرتان با انار و سیب تا انتهای آسمان از نگاه پاک شما تشکر دارم .
دلم می خواهد خیلی تشکر کنم ولی شرمنده از این بنده نوازی شما نمی توانم
همیشه آفتاب
همیشه آبی در صدف
همیشه زندگی
همیشه گل سرخ در زنبق های دشت زندگی تان
همیشه همه و هیچ............
شعرتان بهاری با قاصدک های نگاه