۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

شمع زار






بیا، یک شب که شاعران پیر
دشت شب را
با جان خسته خویش
شمع زار میکنند
ما هم،
خیمه شب رابه آتش کشیم

بیا، یک شب که
لیلی اسیر زنجیر ماتم است
دوان، دوان سوی صحرا،
ما هم ، مجنون شویم

بیا، یک شب که ستاره ها
یکی، یکی،
ازسینه سیاه آسمان،
سر برون می کشند
ما هم، سبد، سبد، سپیده بکاریم
دردل تیره غمناک خاک

بیا، یک شب که جوانه ها،
در تکاپوی قد کشیدنند،
ما هم، دانه های خفته دراعماق را
ز آفتاب و آب خبر دهیم

بیا، یک شب که ماه
در رقصی مهتابی با باغ است
ما هم، سازی کوک کنیم

بیا، یک شب که
سکوت لبریز است
ما هم، ترانه ای آواز کنیم

بیا، یک شب که
رویا بیدار است
ما هم، خواب پرندگان را
بر هم زنیم

بیا، یک شب که
یلدا قصه های طولانی می گوبد
ماهم ،جشن آذر بپا کنیم

بیا، یک شب که محبوبه شب
گیسوانشان را،
به دست باد می دهد
ما هم، دست بدست هم دهیم

بیا، یک شب که
شکوفه ای مژده می دهد
ما هم، کبوتران سپید را
رها کنیم

بیا، یک شب که
خانه دل
روشن به روی عشق میشود
ما هم ، دیو تیرگی،
ز شهر بدر کنیم

بیا، یک شب که شبنم
پاکیش را
به چشم گل عیان میکند،
ما هم، حقیقت را بیان کنیم

بیا یک شب که،
غم پشت پنجره منتظراست
ما، دربه روی شادی بگشایم

بیا با هم ،
به سر، سقف سیاه آسمان بشکنیم
در دل، خانه ای ز نور بنا کنیم

منوچهر مرعشی
12-11-2009

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دوست عزیز
مهر بانی و آفتاب صداقت و رنگ آبی در شعرتان زیبا نمود کرده است
صدای شعرتان آشنا و نوای ان دلنشین
................................
همیشه شادکام و پیروز باشید