۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

نام



تو را چه بنامم ؟!

می بینمت

می بویمت

می شنومت

لمست می کنم

مزه مزه ات می کنم

هم،

فراتر از حواس منی

با منی

در منی

برون ز منی

در دست رسی

هستی در هستی

در می یابمت

می شناسمت

اماء

نمی دانم

چه بناممت؟!

منوچهر مرعشی

03-05-2009

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام به دوست عزیز

این شعر آدمی را که در یک جلگه ای غریب و غم آلود زندگی می کند به دنیای مست و ترانه گو میبرد که گلهابا تبسم شان با آدم حرف میزنه و با صفای قلبهاشون محرم راز ما میشوند

به امید فرداهایی که همه جا حال و هوای شعرهای شما باشد.