۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

سایه


در شلوغی شهر

زنی تنها بود

تنهایی و تنهایی

در روشنی روزش

تاریکی بود

تاریکی و تاریکی

در زیبای چشمهایش

چشمه اشک بود

اشک و اشک

پیوند دنیای عواطفش

گسسته بود

گسستگی و گسستگی

جام بلورین دلش لبریز

درد بود

درد و درد

از امواج نگاه عابران

بی تفاوتی می بارید

بی تفاوتی و بی تفاوتی

از زن،

در انتهای آن روز

در کوچه ویرانی

زیر نور لرزانی

انگار، سایه ای باقی مانده بود

منوچهر مرعشی

04-05-2009

هیچ نظری موجود نیست: