۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

دخترک بی دندان


منوچهر مرعشی
20-02-2009
دخترک بی دندان
قلبت را
به من میدهی
برای زندگی کردن؟!

پسرک بازی گوش
بازی گوشیهایت را
به من میدهی
برای بازی کردن؟!

دوشیز زیبا
زیبا یت را
به من میدهی
برای نقاشی کردن؟!

شاعر شهیرفقیر
چشمهایت را
به من میدهی
برای دیدن؟!

خردمند دانا
فانوست را
به من میدهی
برای روشن کردن؟!

جوان توانا
پاهایت را
به من میدهی
برای رفتن؟!

پدر عزیز
عصا یت را
به من میدهی
برای تکیه کردن؟!

مادر خوب ونازنین
دل خونینت را
به من میدهی
برای دوست داشتن ؟!

هوشیار ریز بین
ذره بینت را
به من میدهی
برای دقیقتر دیدن؟!

جهان دیده پیر
سوغاتهایت را
به من میدهی
برای کودکان؟!

ای دوست،رفیق، رزمنده، دلیر...
قلم اراده،
نجابت نگاه،
مهربانی دستها،
صبوری پاها،
و گرمی خونت را
به من میدهی
برای بودن؟!

و تو ای الهام بانوی شعر
همیشه می مانی با من
برای از زندگی سرودن ؟!

۲ نظر:

زری گفت...

دختر ک بی دندان ! دندانهایت کو ؟ آنها را یک فرشته پیر برداشت و برد !! شعر جالبی است . تلاش برای یافتن سوژه هایی نو . قربانت تا بعد

ناشناس گفت...

سلام شعرجالبی است یک خواننده