۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

بمیرم برای دلت




منوچهر مرعشی


19-01-2009


عزیز،


دلم تنگ است برای سلامت


برای دیدن رنگ رویاهایت


برای حس شرم نگاهت


برای یک نگاه دیدنت


برای شب بلند گیست


برای دشت آهوی چشمانت



عزیز،


بمیرم برای دلت،


برای سخنان شیرین خشکیده بر لبانت


برای پرنده گانی که پر میگیرند از نگاه پر کلامت


برای تکاپوی حرفهای مانده بر زبانت


برای کبوتر کز کرده در قفس خانه دلت


برای غمهای خفته در چشمان بیدارت


برای اشکهای پنهان در خنده هایت


برای دل گرفته پشت روی بازت



عزیز،گاه


سختی سنگ و


حضور دیوار را


چاره ای نیست



بمیرم برایت، عزیز



برای تنهایی قلبت


برای بی دلیت


برای بی قراری چشمانت


برای فریادهای فرو خورده ات


برای بغضهای نشکفته ات


برای بار سنگین سکوتت


برای تحمل شانهایت



عزیز،


چاره ای نیست ،


گاه باید ،



با خود تنها شد


و همنشین با:


گلی که بر سر راهی شکفته


برفی که سنگین نشسته


دریای که آرمیده


کبکی در شیب کوه


بذرهای خفته


انگوری که دارد مویز می شود



عزیز،گاه باید


تنها با دل خود یک سخن شد


و با خویشتن خویش


و کودکی که در راه هست ،همراه





هیچ نظری موجود نیست: