۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه

آنسوی دیوار



منوچهر مرعشی

-06-2008

آنسوی، دیوار،

کسی، منتظراست، انگار

شاید آن سایه ،

که آن سوی آب، افتاده،

سایه، او باشد،

شاید، آن قایقران ،

میرود آن سو،

آن سو، خبریست آیا؟

کسی، منتظراست آیا؟

مرغ دل، پریده، زآشیان سینه

بر بام خیال، بنشسته،

میکشد سرک به آن سو، کنجکاوانه،

آن سو، خبریست آیا؟

کسی، منتظراست آیا؟

خون، در، راه رو، رگها، می جوشد

در محوطه دل، همهمه ایست

انگار، در خانه دل، خبریست

دلم انگار، خبر دار، است

آن سو، خبریست آیا؟

کسی، منتظراست آیا؟

حافظه دارد، همه جا، پی خاطره، میگردد

خاطره، انگاردارد، دوباره جان می گیرد

آن سو، خبریست آیا؟

کسی، منتظراست آیا؟

کاسه سر، انگار دارد می ترکد

بر دیوار جمجمه، ترکشهای سوال می بارد

آن سو خبریست آیا؟

کسی، منتظراست آیا؟

هوش و حواس و دلم انگارهم سوشدند

انگارکسی، مرا، بسوی خود می خواند

انگار،روانم آنسو، بی خود

آن سو ،انگارکسی،

بی صبرانه، منتظراست، دیرگاهی

پرسان ،سوی او، گام برمی دارم

آشناست، آیا؟

گمشده ماست ،آیا؟

۱۳۸۷ خرداد ۲۶, یکشنبه

آخرین ولی فقیه؟

منوچهر مرعشی

جامعه ما، در سال 57 اساسا به خاطر کسب آزادی و در جهت ترقی خویش قیام کرد.

اما وجود دیکتاری وابسته سلطنتی ودر نتیجه نبود تشکلها، مطبوعات ونهادهای مستقل، مترقی و آزدی خواه ،

درداخل وشرایط وزد و بندهای بین الملی، در جریان این قیام ،افیون و سم ولایت فقیه را، در جام روحانیت و مذهب و دین و.. با سلام و صلوات به حلق ما ریختند. نظام، شیرگاو پلنگ، جمهوری اسلامی ،ازهمان ابتدا و در بنیادهایش ،سیستمی متنناقض وکاذب بوده و هست.

از همان ابتدا، بر سر آزادی، با نظام ولایت فقیه صف بندی و نبرد آ غاز شد، اما تا بی اثر شدن سم و افیون ارتجاع مذهبی وعیان شدن ماهیت آن در عمل، راهی سخت تا امروز را، باید می پیمودیم

جامعه ما علارغم زخمهای عمیق ،جسمی و روحی که از دیکتاتوری مذهبی تا کنون خورده است، اما همچنان متحرک ،مقاوم و زنده است.

جامعه جهانی نیز، پس از سالها کنار آمدن و بهره بردن از وجود ارتجاع مذهبی، انگارامروز، خطررا جدی تر گرفته اند.این هیولای زیاده طلب و هار، قابل کنترول، مزاکره ،اصلاح و استحاله نیست.

به نظرمی رسد، بار دگر به یک وضعیت حساس و تاریخی رسیده ایم . هیولا در حال بلعیدن بخشی از وجود خویش است، وولی فقیه، دراین آخر عمری، افعیه احمدی نژاد را زایید ودیگر به شکل سابق، نمی تواند حکومت کند. جامعه نیزدربرابرآیینه، وضع غیر قابل تحمل موجود، بخود آمده .

آیا در این مقطع حساس تاریخی، جامعه ما، دربرابر هیولای ارتجاع مذهبی، تن به نفی و اسنحاله خویش، و جامعه جهانی، تن به عجوزه بزک شده به بمب اتم، را خواهد داد؟ یا با قیامی جانانه، برای همیشه ، هیولای ارتجاع مذهبی را با اعقاب تاریخی و فکریش، ریشه کن خواهد کرد و خامنه ای بعنوان آخرین ولی فقیه، به آخرین شاه تاریخ ایران، خواهد پیوست وما با سر فرازی ،این تجربه سخت را به سلامت ، از سر خواهیم گذراند ودرسهای آن را، متواظعانه وبا گشوده دستی، در اختیار جا معه بشری، قرار خواهیم داد.

۱۳۸۷ خرداد ۲۴, جمعه

وقت چاره



منوچهر مرعشی

مردم با هوشیاری، تعطیلات سالمرگ خمینی را تبدیل نه شادی کردند.در فیلمی نشان می داد تعدادی از هموطنان کنار دریا جمع بودند . طبق معمول، نیروهای جنایتکار،مزاحم شادی آنها شدند ویکی از اسلحه بدستان خمینی صفت ،اقدام به کتک زدن خانمی می کند. دراین میان بانوی شجاع دیگری ،از میان جمع، خطاب به جمع، فریاد می زند: چرا نشته ا ید غیرتان کجا رفته!؟..جمع با این خروش، به حرکت در می آید، وپاسداران ظلمت را تنبیه کرده وبا هو کردن، آنهارا فراری می دهند..

چنین صحنه های ،الهام بخش و امیدوار کننده می باشد.گوئ دوران ترس، زبونی، بی حرکتی و بی مسولیتی در سطح اجتماعئ به دلایل مختلف، دارد به پایان می رسدواین بشارتی، از یک دوران جدید است.

جهت ریشه کن کردن، پدیده ارتجاع مذهبی ،در این زمان مناسب، تها جمی همه جانبه ،با همه ابزار و روشها ،لازم وضروری است.

با عشق، شادی، شور، رقص، موزیک، شعر، رنگ ،نقاشی، پوشش، آرایش ، آگاهی، خرد، عقل، تاکتیک، تکنیک، تشکل، همت، غیرت، دلیری، انواع شیوهای مبارزه تا سطح عالی و...که به نظر میرسد، مرد م ما هوشیا رانه،دارند همه روشها ی درست و کار آ مد را، برای مقابکه با هیولای انسان کش بکار می گیرند.

بشنووبنگر، ای روح پلید،

هر کجا هستی،

عشق را، دگر هرگز ،

از ترس ،هیچ خدائ،

حتی، در نهان خانه دل، پنهان، نخواهم کرد

عشق، باید رخ نماید، چهره بگشاید

ما کنون، با عشق در میدان، به میدان آمدیم

دوست داشتن را، شعاری کرده ایم

تصویر عبوست را،عاقبت، زیر آوریم

مطرب و ساقی و شادی را، گرد آوریم

دستشان را، در دست باد می دهیم

بشنووبنگر، ای روح پلید،

هر کجا هستی،

بی گمان زاین خاک،

شحنه و شیاد و ماتم را ،جارومی کنییم

وز خانه دل ، گرد غم، گیریم

بذر،محبت ،بردلها بیفشا نیم

گلخنده، بر لبها، نشانیم

باغ، اندیشه ها را، آبیاری کنییم

قفسها، بشکنیم وبال بگشایم

ناله وزازی را، بس کنیم

درد را، چاره ، سازیم ودرمان کنیم

دل، زبختک ترس، برهانیم

آهنگ رزم را، پی در پی،بنوازیم

قفل سکوت، بشکنیم

حنجره، شیپور کنیم

کاسه صبر، بشکنیم

رود خروشان، شویم

اشکهای ریخته را، سیل کنیم

زخونهای جوشان، همت آفرینیم

بشنووبنگر، ای روح پلید،

هر کجا هستی

جهل و خرافه، دارد میشود فراری

گرچه، خون بهائ تلخی داشت، بیداری

قرنهاست تا کنون، هرچه داشتی رو کردی

چهره پنهان نکن، دگر افشا شدی

ماه رخ نبودی ،عجوزه ای زشتی

افیونی، جادوگری دل سنگی

حالا، وقت آن است، که بروی

بیهوده داری، دست و پا می زنی

ارواح پلید را، احضار می کنی

بوزینگان را ،گرد خود، جمع می کنی

رسیده، وقت، کارو چاره سازی

مایه ننگ ماو هر انسانی

هرکجا پنهان شوی، به هر شکلی در آی

کنون، ز دست ما،نداری رخلاصی

وقت، چاره رسیده، یاران همتی

۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه

انتظار،زمانه



زمانه ، در چه انتظاری !؟

در راه است، حادثه ای !؟

آهوان، چشم از دشتها بر نمی دارند

دشتها، بی صبرانه در انتظارند

کبوتران، بر بامها در انتظار پروازند

سواران، به دور دستها چشم دوخته اند

اسبها، آرام نمی گیرند

عقابها، اوج گرفته اند

بلبلان، خامشی گزیدند

جنگلها، در سکوت، انتظار می کشند

بهار، درنگ دارد

پرستوها، دل به هجرت نمی دهند

زمانه، در راه است حادثه ای !؟

نبض ها، ضرب می زنند

مادران ، چشم به راهند

دلها، آرام نمی گیرند

سالخوردگان، نگرانند

کودکان، به هر سو چشم می گردانند

جوانان، آماده ایستاده اند

زمانه، در راه است حادثه ای !؟

چرآقها، تن به خا موشی نمی دهند

ستارها، پلک نمی زنند

دره ها، در فکری عمیق، فرو رفته اند

کوهها، بخود می لرزند

زمان ،زمین گیر میشود

شب، طولش می دهد

سپیده، ازآفتاب خبر نمی دهد

خروسان، بانک سحری، سر نمی دهند

زمان آبستن چه تحولیست!؟

آیا دو باره طوفانی در راه است!؟

آیا دو باره، باید کشتی نجاتی ساخت !؟

کشتی ما، رو به چه سا حلی می رود!؟

آیا دو باره ، کبوتر سفید، با شاخه زیتون، باز می گردد!؟

آیا دو باره ، ندای ،ما را به خواندن، فرا می خواند!؟

آیا دو باره، اسامی جدیدی را، باید بیا آموزیم!؟

آیا هستی، درکار خلقت آ فرینشی تازه است!؟

صدای ،رفت و آمد بگوش می رسد

صدای، پچ پچی، از دور می پیچد

انگار دارد، بوی خبری می رسد

باران سوال، می بارد

دشت ذهن، بارور می شود

قلب، پر طپش می زند

دل، از سینه می خواهد، پربکشد

زمانه ، در چه انتظاری !؟

خا مو شی، دارد می شکند

بغضها، دارد می ترکد

زخمهای کهنه، دارد سر باز می کند

دردها ی بیشمار، دارد کا ری ،می شود

بارها ،بر دوشمان دارد سنگینی می کند

صبر روز، دارد به آخر می رسد

انتظار، انگار دارد کاری می کند

زمانه ، در چه انتظاری !؟

زمانه سنگین، ز بارداری

بر چهار چوب ،دره گشود، تکیه داد

وکودک بدنیا نیا مده اش را، به نرمی، نوازش کرد

و با او، گرم سخن شد

زمانه، زمان ،آبستن کدام تحول است!؟

۱۳۸۷ خرداد ۱۵, چهارشنبه

شب




منوچهر مرعشی

شب، ناگزیر فرا می رسد

آسمان آبی ،تیره می شود

تاریکی، دامن می گسترد

ستاره، بردامن شب می غلتد

ماه خرامان رخ می نماید

ابر،پراکنده میشود

دل آ سمان، روشن می شود

شبنم ،روی برگ گل جلوه می کند

گل شب بو، عطر می پراکند

شب، عجب حکایتیست، شب

خستگی، ز راه می رسد

خواب، زندگان را در می گیرد

سکوت، غالب می شود

ترس، سایه می افکند

گل آفتابگردان، بسته می شود

مرغ بی آشیان، ناله سر می دهد

عاشق را، خواب نمی برد

غم، مهمان دل مشود

وقت حسابرسی، می رسد

شب، عجب حکایتیست، شب

روان، ز بار تن، خسته می شود

روح ،از جسم می پرد

در، دنیا ی خواب، باز می شود

دیده سر، بسته می شود

هیا هو، خاموشی می گیرد

زمزمه ،آغاز می شود

شب، عجب حکایتیست، شب

ماه، نورمرموزی می افشاند

زوزهها، به گوش می رسد

درد ،خواب از دیده می برد

وسوسه، بیدار می شود

گناه کردن، آسان میشود

آدمی، بفکر فرو می رود

۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

بیا حافظ



منوچهر مرعشی

اگر هیولای، ارتجاع مذهبی، با اهل بیت تاریخی و فکریش ، تمامیت هستی تاریخی وفرهنگی ما را به چالش طلیبده ، پس ما اجبارا، بایدبرای نبرد تا پیروزی، از نیاکان خود در همه زمینه ها ، مدد بگیریم. اگر پدیده ی ارتجاع مذهبی ، خلق الساعه نبوده و ریشه در تاریخ و فرهنگ ما داشته و دارد، مقابله با آن هم همینطور است. نبرد ما ادامه ی مقابله ی نیاکان تاریخی ، فرهنگی و مبارزاتی ما با این پدیده می باشد. باید این نیاکان را دوباره بشناسیم. ایشان را به زمان حال ، دعوت کنیم، با آنان گفتگو کنیم، از آنها مدد بگیریم، دست بر شانه شان بگذاریم، با آنها درد دل کنیم و.. ما نیاکان بزرگ و ارزشمندی در همه زمینه ها داریم. با سفره های رنگین و گنجه ها ی گشوده ، که حی وحاضرو آماده اند تا، پذیرا و یاور ومددکار ما باشند. ما هم رنساس، خودمان را داریم که یک جهت آن همین شناخت مجدد ، ایجاد ارتباط و مدد گرفتن در همه زمینه ها ازاین منابع می باشد.واضح است که، ایشان را، باید در ظرف مکانی و زمانی خودشان، دید و شناخت. بنا بر این نه با مطلق کردن و بی عیب و نقص جلوه دادن درست است . نه نفی کردن ، نادیدن و نا چیز جلوه دادن.

کسانی، که در هر زمینه ای تا هر زمانی ، بتوانند مشکلی و گره ای از جامعه انسانی بگشایند فارغ از هر چیز دیگری قابل دوستی و ارزشمندند.

حافظ از جمله یکی از همین بزرگان، نیاکانی ماست.

بیا حافظ

03-06-2008

ببخش ای حافظ عشق، خواجه شیرازی اگراین نیمه شب ،دل دارد هوای دیداری

تو، اهل این فرهنگ وتاریخ وآب وخاکی تو، اهل شادی وعشقی وشعری

تو، ز تزویر و زهد، ریای بیزاری تو حدیث شیخ مکاررا، خوب می دانی

بیا حافظ به حال ما نظرکن حدیث عشق و بخشش را دوباره سر کن

بیا حافظ دوباره در میخانه بگشا شراب عشق را تقسیم کن با ما

شراب، نا ب هستی، نوش جان کن به ما هم، جرعه ای، از آن عطا کن

بیا حافظ ، بساط بزم، بر پا کن بساط ،دین فروشان جمع کن

بیا حافظ ، رقصیم با یار، در میدان شاد و خندان و زلف افشان

بیا حافظ ، حکومت بدست ملایان خونخوار جنایتهای شیخ و شحنه گشته تکرار

بیا حافظ ، شیخ، ریخته خون دل داران کینه، تیره کرده، این روزگاران

بیا حافظ دوباره غزل خوان نور شعروعشق بردلها بتابان

بیا حافظ ،با شعری غم دل چین بیا، با دلبر، دل ما شاد کن

بیا حافظ ،که دلگیرم بیا، با هم ،غزل خوانیم

بیا حافظ ،هنوزهم همدم و همراه مایی تویار پا یدار و با وفایی

هنوز،هم زپشت کوه ایام میدرشی بنازم ناز شعروشاعری این چنینی

بیا حافظ ، مدد کن، خدای عشق جوییم خدای، شیخ جلاد، نمی خواهیم

بیا حافظ ، که عشق، گرچه آسان نیست اما ،بی گمان، شوروحال زندگیست

بیا حافظ ، که ما، محتاج عشقیم دوباره دوست داشتن رباید بیاموزیم

بیا حافظ ، با ما، فردا را بسازیم که حال، ما اسیرجهل و شیخ جلادییم

بیا حافظ، تا با هم بسازیم که بنیاد شیخ و شحنه جلاد بر اندازیم

بیا حافظ ، دستار وعبا را ول کنیم کم، ز تزویر، ملا، زخم خورده ایم!؟

بیا حافظ ، فکر، کاری بنیادی کنیم بساط شیخ از بن برکنیم

بیا حافظ، با شیخ جلاد، اصلا، نسازیم زیر و روی اش را، آفتابی بسازیم

هرچه، پنهان کرده، او،زیرپرده دین ما، پرده بر داریم، تا گردد عیان

بیا حافظ ، از منبر، به زیر، آریم شیادان حائلند، میان خلق و خالق، این جلاادان

بیا حافظ ، تنها نیا، با اهل خانه بیا با ساقی و مطرب ویارواهل دل بیا