۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

من و سازم



من و سازم
این جهان را می نوازیم
تیره یا روشن
تلخ یا شیرین
شاد یا غمگین

من و سازم
این جهان را می نوازیم

در انتهای کوچه ای بن بست
یا در مسیر خورشید
یا در خیابانی خونی
یا بر لب زخمی باز
یا زیر آوار خرابه ای تازه
یا در اوج عزمی
یا در طپش عشقی
یا در برق امیدی

من و سازم
این جهان را می نوازیم

در خلوت خانه تنهایی خویش
قلبم را کوک می کنم
و سازم بسوی من
پرواز می کند

من و سازم
این جهان را می نوازیم

عزیز،
سازت را بنواز
پیش از طبل رفتن

منوچهر مرعشی
25-12-2009

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار زیبا و قابل ستایش و صدا صدای آشناست.
در این شعر رنج ها را می شنوی.
نغمه های کلامی شعرتان جادو می کند،شهامت را به وجد می آوردو نمی ترسی از آنچه که بدان عشق می ورزی و می فهمی زندگی نواختن و خوب بودن است و نمی توان ساز را پشت بوته های زمان پنهان کرد. بلی باید نواخت و با قاصدک ها پرواز را شروع کنی.
پیوند نگاه شعرتان هم ستودنی است.
گفتنی زیاد است .
به امید اینکه همیشه شعر هایتان حقیقت دلهایمان باشد و فراهم آور شادی دلهایمان.

این شعر من را به یاد شعر شاملو می اندازد^
بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دريا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن مي گويد

زيرا که من

ريشه هاي تو را دريافته ام

زيرا که صداي من

با صداي تو آشناست.
پیروز باشید.