۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

... آنگاه ...





وآنگاه آسمان به زمین دل باخت

و در شبی آتشین با هم در آمیختند

و باران حاصل شد

و گام های باران آهنگ زندگی را نواخت

و دردل آب ها غوغا بپا شد

........

و آب حیات را ندا داد

و دریاها شکوفه دادند

و رودها عاشق شدند

و چشمه ها شعر سرودند

و ستاره ها سرک کشیدند

و شب خیمه زد

و پس آبها به خوابی شیرین فرو رفتند

و از خوابشان کوهها و دشتها پدیدار شد

و پس آبها آرام گرفتند

...........

و زمین دگر بار چهره نمود

و حیات بی وقفه گسترش یافت

و زمین از دلش سخن گفت

و دانه ها کلمات سبز زمین شدند

و اهل زمین یک بیک از خاک بر خاستند

و دشتها سفره گستردند

و کوه ها آغوش گشودند

و پرندگان ترانه سر دادند

و ماه رخ نمود

و پلنگ شیفته ماه شد

و گاو شیر داد

و زنبور عسل ساخت

و باد همچنان بشارت می دهد

و حیات بی وقفه شگفتی می آفریند

........

و آنگاه انتظار همه را فراگرفت

و سکوت سایه گسترد

و باد بی تابی کرد

و زمان سنگین شد

و در پیج و تابی

انسان دیده گشود

با چشمهای گشاده از پرسش

در آستانه زندگی

بهت زده و لرزان

آشفته و غریب

ایستاده بر دوپا

با دستهای رها

در برابر جهانی از شگفتی ها

و باد پایکوبان بشارت می دهد

و هستی بی وقفه بشکلی شمایل می نماید



.....

ادامه دارد



منوچهر مرعشی

29-04-11











هیچ نظری موجود نیست: