۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

سگ الهام بخش





سگی که در هستی هم زمان من بود

بسختی خودش را می کشید

ابر قدرت جهان را سیاه پوستی ریاست میکرد

کودکی از تشنگی می سوخت

هیولای مقدس بر سرزمین من حکم می راند

مردی زندگی را تاب نیاورد

زیبا دختری ناچار تن به فروش داد

بادی وحشی آشیانه ای را ویران می کرد



من روی نیمکتی انتظار می کشیدم

سگ لنگ لنگان کنار من رسید

کلاغی مدفوعی را زیر و رو می کرد

عقابی اوج می گرفت

دو قمری در گوش هم زمزمه می کردند

مردی عیسی را بر صلیب می فروخت

جمعی شراب خون می نوشیدند

دست فروشی عصای موسی را در بساط داشت

درد و گرسنگی سگ را بسختی می آزرد

گدایی بی پا دست نیاز دراز می کرد

دیوانه ای ترانه ای گنگ می خواند

بودا زیر درختی خشک تکیده بود

از شمال قاره سیاه صدای آزادی می آمد

در بغداد بابل آزادی به مسخ برده می شد

بوزینه ای بر منبر تکیه زده بود

جای کورش دلقکی نشسته بود

محمد دوباره به غار پناه برده بود

آفتاب با آرامش خود را بالا می کشید

دانه ای از خواب بر می خاست

قصه ای جان می گرفت

بشارتی گشترش می یافت

زمان می طپید

نبرد در جریان بود

جهان جوانه می زد

دگرگونی بی وقفه می نواخت

سواری گردنه ای را طی می کرد

جوجه ای از آشیان پرید

اناری خندید

سیبی رقصید

عشقی شکفت

نوزادی چشم بجهان گشود

سگ

آزرده از آدمیان

چشم فرو بسته بود

این سگ

الهام بخش شعر من بود



منوچهر مرعشی

03-03-011

روی نیمکتی کنار سگی در جایی



















هیچ نظری موجود نیست: