۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

محبوبه های شب


نه شکستند

نه نشستند

نه خاموشی گزیدند

قطره به دریا شدند

مشتی از موج خشم

تا گل توفان شدند

دریا دلانه ،

دل به دریا زدند

تاصید کنند

از دل دریا

مروارید را

شعله شدند سوختند

گرمی و نور،

آتش عشق افروختند

در دل آتش زیستند

ققنوس شدند و

از خاکستر خویش بر خاستند

رهروشب ،

مسافر نور شدند

درتاریکی شب شکفتند و

محبوبه شدند

بر سینه شب،

چو الماسی از نور نشستند

گشتند ستاره

و بر دیده ما باریدند

سینه سپردند به تیر باران

پشت به دشنه نامردمان

گردن به تیغ جلادان

تن، به ذلت اما نسپردند

چشم در چشم هیولا

پنجه در پنجه اش افکندند

با گلوی گلگون مرگش را

اما فریاد بر آوردند

در هجوم سگان هار

از حصار بوزینگان گذشتند

و سرود رهایی سر دادند

ز دامها ی صیادان انسان،

چو مرغ زیرک،

به تدبیر و تحمل رهیدند

یاس را

در شبانگاهی سرد و سنگین

به آتشکده امید فکندند

گره کور غم را،

در روزی پر غصه،

با سر انگشت شادی گشودند

شانه چو کوه زیر بار کار دادند

در پذیرش انسان بودن، مغرورانه

سر به آسمان سایدند

نه شکستند

نه نشستند

نه خاموشی گزیدند

۱ نظر:

masoud گفت...

آفرین منوچهر عالی بود.
ضمنا و جسارتا کلمه "زلت" غلط است و این را باید باحرف "ذال" نوشت. که میشود ذلت!
قربان تو مسعود
جوابم را بده