۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

زنده تر باز آمدی


منوچهر مرعشی

04-11-2008


ای عزیز رفتی و

خانه گشته خالی از تو

اما پر ز یادت

تنت راگر چه خاک برد

روحت امادر دل وجان ها باقی

چه حا لیست اینجا ؟!

تا که رفتی ز این دیار

بی درنگ از سوی دگر

زنده تر باز آمدی

چابک سوار

باد نامت را می زند فریاد

باران با خود می خواند نغمه هایت را

ماه در خلوت کوچه ها

زیر گوش پنجره ها

در دل شب ها

زمزمه میکند ترانه هایت را

شعرهایت(حرفهایت) نشستند جای گلدانها

پشت پنچره

روی سر کوچه

رویاهایت با پرستوهای مهاجر پرکشیدند

فکرهایت تا پشت بام خانه قد کشیدند

مرغ عشقت از سینه رها گشته

زنده تر باز آمدی!

چابک سوار

آرزویهایت گشته زینت ما

سپیده و سحر و صبح با عطر یاس ها

هر روز می آورند تو را بیاد خانه ما

نشانه هایت رامسافران حک کرده اند بر سینه راهها

بسته اند بازو بندت را سر پیچ گردنه ها

زنده تر باز آمدی

چابک سوار

طپش قلبت را می شنویم

گاه شکفتن جوانه های عشق در قلبها

گرمی اشکهایت را بر گونه هایمان حس میکنیم

هنگام بارانی شدن چشمها

و خندهایت را بر لبان کودکی

که شاد می شود به تبسمی

عزیز

به جهان ما آمدی

چیزی بر آن افزودی

و در خاطر هستی ما ندی

زنده تر باز آمدی

چابک سوار

تو تنها از آن من نیستی

هرچه از تو مانده بجا با دیگران تقسیم شد

عطر وجودت پراکنده شد

تو یگانه شدی و بخشیدی :

به آهوان دشتهای دور ناز نگاهت را

به سواران گردنه های سخت نیروی پاهایت را

به دست نسیم مهربانی دستانت را

به نگاه نرگس نگرانیت را

به برگهای شقایق سرخی لبانت را

به تندر خشمت را

به ستاره امیدت را

به جوجه اردکها بازی گوشی ت را

به سنجابها شیطنتت را

به کوهها استواریت را

به دریاها دلت را

خستگیهایت را دستهای راه های دراز وپاهای دیوارهای بلند گرفتند

زردی رخسارت را آتشکدها

افسردگیت را ابرها

زنده تر باز آمدی وبخشیدی:

به کبکهای کوهساران و قرقاولها شکوه گامهایت را

به آینه ها صداقتت را

به چشمه های زلال صمیمیتت را

به ماهیگیران قایقت را

به دریا نوردان پاروهایت را

به بیبان گردان کفشهایت را

به سر داران کلاهت را

به خونین جامه گان پیراهنت را

به عقابان غرورت را

به جوینگان انسان چراغت را

هیچ نظری موجود نیست: