۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

اندیشه کن


آن ابر اول متفکر سنگین
گوی
آبستن
انسان بود

من
 زاده
 تب و تاب آن مه پنهانم

  آن  انفجار عظیمم
در آن لحظه کبیر
اعلام آغاز زایشی  نوین بود

از دل آن آتش شگفت
 شاید

 نهال عشقی لطیف قد می کشید

در آن
 عطش جان گدازنیمروز


ذره ناچیزی

شاید
رویای دریا ی را در درون می پرورد 

در آن پراکندگی بیکران
ترکیب ساده ای
شاید
در قاب خالی قلب خویش
تصویر خیالی  از خدا را می کشید 

در زبان آن شعله های سرکش
شاید
 ترانه  تازه ای نطفه می بست

در بی تابی 
آن زمان پا به زا
  گوی
  بشارتی شادی آفرین نهفته بود

اندیشه کن
آن کهکشانهای دور دستها

خویشاوند تو هستندد

از یاد مبریم
این هستی  در دست  رس مادر ماست



منوچهر مرعشی

12-09-2011


هیچ نظری موجود نیست: