۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

خیس عشق






دوباره

رسید سفیر مهر

دوباره

تازه شدم

دوباره

خیس عشق

دوباره

نگاه دوید

دوباره

دل پرید

دوباره

خیال خیمه زد

دوباره

رویا پرکشید

دوباره

سینه سحر شد

دوباره

اندیشه قد کشید

دوباره

فکر برافروخت

دوباره

واژه نشست

دوباره

کلاام سلام کرد

دوباره

ابر گریست

دوباره

باران ترانه خواند

دوباره

آسمان سینه گشود

دوباره

ستاره سر رسید

دوباره

ماه رخ نمود

دوباره

نی نواخت

دوباره

صحرا سکوت شکست

دوباره

دشت جشن گرف

دوباره

کوه قصه گفت

دوباره



خشم فرو نشت

دوباره

شب شکوفه داد

دوباره

کینه مرد

دوباره

دوستی دست گرفت

دوباره

دلداده به دلبر رسید

دوباره

شیشه غم شکست

دوباره



باد بشارت داد

دوباره

توفان خفت

دوباره

قناری غزال سرود

دوباره

قلم برقص آمد

دوباره

پیری جوانی ز سر گرفت

دوباره

دستها بکار رفت

دوباره

پاها پیشی گرفت

دوباره

شوق جوانه زد

دوباره

شادی شراره شد

دوباره

حقیقت طلوع کرد

دوباره

جهان جان گرفت





منوچهر مرعشی

15-12-2010





















۱ نظر:

ناشناس گفت...

اين شعر زيبا واقعا دل نشين هست..تا به حال به هيچ شعري اينقدر احساس نزديكي نداشتم.ممنون.
...............
nastaran