۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

ماه، با ماست



آن شب وقتی نگاهم به قرص ماه افتاد احساس کردم آنقدربه من نزدیک است که می توانم دستم را دراز کنم و صورتش را لمس و گیسوانش را نوازش کنم ، احساس کردم او آشنای صمیمی، دوست و رقیقی قدیمی است و بی آنکه بدانم همه جا همراه و در پی من است و گرم سخن کفتن با من....( چه احساس زیبا، لذت بخش، نیرومند و حیاتبخشی وخوشحالم که آن را با شما تقسیم می کنم)...اما ما گاه چقدر از خویش و با جهان موجود بیگانه ایم

ماه، با ماست


ماه،
امشب،
چقدر نزدیک است!
همه جا هست
پشت در منتظر است
انگشت بر پنجره می کوبد

ماه،
دور از دسترس نیست
پشت بام خانه است
روی دست سیب است
پشت پلک پونه است
لای شبدرها سرگرم بازیست
قاطی شب بوها می پیچد
در خواب خوش شبنم ها، بیدار است
در رویای پرندگان، سحر می بافد
بر دامن شب، گل سپیده می دوزد
با خوابشکستگان قصه ز شب می گوید

ماه،
غرق در آرامش دریاست
همسفر رود است
روی ایوان خانه چای می نوشد
در حوض شکسته گرم آبتنیست
لب جوب رخت می شوید
بین من و تو جا خوش کرده است

ماه،
همه جا هست
پشت در منتظر است
انگشت بر پنجره می کوبد
ماه،
با ماست
و
ما،
چقدر از خویش دوریم؟!


منوچهر مرعشی
06-10-2009

هیچ نظری موجود نیست: