۱۳۸۷ مرداد ۳, پنجشنبه

آرزو کن



منوچهرمرعشی

manouchehrmarashi@yahoo.com

دستت را بده ،آرزو کن،

زود باش، تا من و تو، هستیم

تا ستاره، چشمک می زند

تا ماه، رخ نموده

تا روشنی ،هست

تا زمان، نگذشته است

تا باد، در راه است

تا قا صدک ،اینجاست

دستت را بده ،آرزو کن،

زود باش، تا من و تو، هستیم

تا باران، زمزمه می کند، با ناودان

تا صدای پای بهار،پرکرده، گوش خاک

تا چلچله ها ، می خوانند

دستت را بده ،آرزو کن،

زود باش، تا من و تو، هستیم

تا رنگین کمان، طاق بسته

تا شکوفه ها، می بارند

تا نسیم، بوی بشارت می دهد

دستت را بده ،آرزو کن،

زود باش، تا من و تو، هستیم

تا دل، در سینه می لرزد

تا دم شا عر، گرم است

تا بلبل، ترانه می سراید

تا می نوازد، ساز

دستت را بده ،آرزو کن،

زود باش، تا من و تو، هستیم

تا قطره، بفکردریاست

تا ما هی، می رقصد

تا آب، جا ریست

دستت را بده ،آرزو کن،

زود باش، تا من و تو، هستیم

تا شقایق، شا هد است

تا پروانه ،می گردد

تا شمع، می سوزد

تا گل، عطر می افشا ند

دستت را بده ،آرزو کن،

زود باش، تا من و تو، هستیم

تا صدای زنگ کاروان،می زند، بیدار باش

تا صدای طبل، می پیچد، در گوش شهر

تا هیمه می سوزد، و،ازدردش، آسمان دودیست

تا اسبها، پای می کوبند، بر گرده خاک

دستت را بده ،آرزو کن،

زود باش، تا من و تو، هستیم

تا ابر،سینه بگشوده

تا باران، نغمه ساز، زندگیست

تا دستی،دانه می افشا ند

تا آسمان، بقضش شکسته

تا دریا، سفره دل را گشوده

تا گل داده، طوفان

دستت را بده ،آرزو کن،

زود باش، تا من و تو، هستیم

تا هدهد دانا، با ماست

تا سیمرغ، با ل بگشوده

تا قلعه، از دور پیداست

تا سر لطف است، دلبر

تا بخت، یار است

تا شادی، بپاست

تا من و تو، هستیم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نازِ انگشتهای بارونِ تو باغم می کنه ..
نسترن