نه سوخته بال پروانه ای تنها تو بودی، تو و عالمی زعشق آنگاه که ، نه حوا بود و نه آدم نه باغی در عدن نه میوه ای ممنوعه نه ماری فریب کار نه سیبی سرخ نه اناری خونین نه انگوری شراب ساز نه شیطانی که رانده شود نه انسانی ، نه گناهی نه صفی طویل از پیامبران تنها تو بودی، تو و عالمی زعشق آنگاه که ، نه مکانی بود نه زمانی برای گذر نه محدوده ی ذهن من نه چهار چوبی و نه حدی نه امکان حادث شدن نه ظرفی نه محتوا نه پتانسیلی برای بروز تنها تو بودی، تو و عالمی ز عشق آنگاه که ، نه دلی که بتپد نه شاعری و نه شعری نه خیالی و نه رویایی تنها تو بودی، تو و عالمی زعشق آنگاه که ، نه سری پر شور نه مغزی متفکر نه فیلسوفی نه فلسفه ای تنها تو بودی، تو و عالمی ز عشق انگاه که ، نه رنگی بود ، نه دامنی زیبا نه دامنه ای نه نقاش ، نه نقاشی نه جسمی ، نه مجسمه ای نه مجسمه ساز تنها تو بودی، تو عالمی ز عشق آنگاه که : هیچ نبود، تو بودی و عالمی زعشق توهستی و عالمی ز عشق هست چه صفایی دارد: من و تو و عشق و هستی! منوچهر مرعشی پنجم مارس دو هزار و هشت | آنگاه که ، نه آب بود ، نه کبوتری تشنه تنها تو بودی تو و عالمی زعشق آنگاه که ، نه دشتی بود نه آهوی هراسان نه شیری گرسنه تنها تو بودی ، تو عالمی ز عشق آنگاه که ، نه ابری که ببارد نه چشمه ای که بجوشد نه رودی که بخروشد نه اقیانوسی عظیم تنها تو بودی ، تو و عالمی ز عشق آنگاه که ، نه خاکی بود خاصلخیز نه دانه ای که بروید نه درختی که ثمری دهد تنها تو بودی، تو و عالمی ز عشق آنگاه که ، نه باد که بوزد نه طوفانی ویرانگر تنها تو بودی ، تو و عالمی ز عشق آنگاه که، نه غروبی غمگین نه شبی تیره نه سحری دل انگیز نه صحبی صادق تنها تو بودی، تو و عالمی ز عشق آنگاه که ، نه آسمانی مهربان نه ستاره ای دردل آسمان نه فضایی بیکران تنها تو بودی، تو و عالمی زعشق آنگاه که ، نه سنگی بود سخت نه کوهی ز سنگ نه شقایقی کوهی تنها تو بودی، تو و عالمی زعشق آنگاه که ، نه گلی بود دلربا نه بلبلی عاشق نه شمعی فروزان |
۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه
تو بودی ، تو هستی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر