۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

تو بودی ، تو هستی

نه سوخته بال پروانه ای

تنها تو بودی،

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه حوا بود و نه آدم

نه باغی در عدن

نه میوه ای ممنوعه

نه ماری فریب کار

نه سیبی سرخ

نه اناری خونین

نه انگوری شراب ساز

نه شیطانی که رانده شود

نه انسانی ، نه گناهی

نه صفی طویل از پیامبران

تنها تو بودی،

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه مکانی بود

نه زمانی برای گذر

نه محدوده ی ذهن من

نه چهار چوبی و نه حدی

نه امکان حادث شدن

نه ظرفی نه محتوا

نه پتانسیلی برای بروز

تنها تو بودی،

تو و عالمی ز عشق

آنگاه که ،

نه دلی که بتپد

نه شاعری و نه شعری

نه خیالی و نه رویایی

تنها تو بودی،

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه سری پر شور

نه مغزی متفکر

نه فیلسوفی نه فلسفه ای

تنها تو بودی،

تو و عالمی ز عشق

انگاه که ،

نه رنگی بود ، نه دامنی زیبا

نه دامنه ای

نه نقاش ، نه نقاشی

نه جسمی ، نه مجسمه ای نه مجسمه ساز

تنها تو بودی،

تو عالمی ز عشق

آنگاه که : هیچ نبود،

تو بودی و عالمی زعشق

توهستی و عالمی ز عشق هست

چه صفایی دارد:

من و تو و عشق و هستی!

منوچهر مرعشی پنجم مارس دو هزار و هشت

آنگاه که ،

نه آب بود ، نه کبوتری تشنه

تنها تو بودی

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه دشتی بود

نه آهوی هراسان

نه شیری گرسنه

تنها تو بودی ،

تو عالمی ز عشق

آنگاه که ،

نه ابری که ببارد

نه چشمه ای که بجوشد

نه رودی که بخروشد

نه اقیانوسی عظیم

تنها تو بودی ،

تو و عالمی ز عشق

آنگاه که ،

نه خاکی بود خاصلخیز

نه دانه ای که بروید

نه درختی که ثمری دهد

تنها تو بودی،

تو و عالمی ز عشق

آنگاه که ،

نه باد که بوزد

نه طوفانی ویرانگر

تنها تو بودی ،

تو و عالمی ز عشق

آنگاه که،

نه غروبی غمگین

نه شبی تیره

نه سحری دل انگیز

نه صحبی صادق

تنها تو بودی،

تو و عالمی ز عشق

آنگاه که ،

نه آسمانی مهربان

نه ستاره ای دردل آسمان

نه فضایی بیکران

تنها تو بودی،

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه سنگی بود سخت

نه کوهی ز سنگ

نه شقایقی کوهی

تنها تو بودی،

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه گلی بود دلربا

نه بلبلی عاشق نه شمعی فروزان

هیچ نظری موجود نیست: