۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

کبوتر شاکی



منوچهر مرعشی
10-01-2009
برای یاسمین دخترک پرپر شده دوست من و بچه ها و آهوبچه ها و کبوترها و مزارع وکلبه ها ی و.. فلسطینیها و اسرائیلیها قربانیان تجاوز و استعمارو سود و فقر و ارتجاع مذهبی ... از همه طرف
آتش از آسمان بارید
زیتون زاری شیهد شد
جوجه ای از آشیان افتاد
آهو بچه ای از وحشت مرد
حمزء در آغوش مادرش جزغاله شد
کبوتری خونین بال دست یاسمین را
با عروسک تنهایش بهر شکایت
با خود نزد اسمان برد
آفتاب ز خاور رفت
آسمان تیره گشت
خون بارید از چشم پدر
چشمه،چشمهای مادربزرگ خشکید
عصا و عینک پدر بزرگ شکست
در آسمان هیولای ظاهر شد
که بر پیشانیش درشت به خطی باستانی
نوشته بود من از" قوم برگزیده ام"
ده فرمان موسی را گوی خط زده و ز یاد برده بود
دم به دم فرمانش فرمان آتش بود از زمین و آسمان
در میان وحشت و ویرانی وخشم
دیو سیاهی با شالی سبز
وپیشا نی پینه بسته از عبادت
جست و خیز می زد از اینسو به آن سو
عربده می کشید بنام الله و قدس و فلسطین ..
و پشت درد و رنج و خشم و جسدها ی مردم می کرد خود را پنهان
شیطانی که عبا و عمامه و نعلین پوشیده بود
و دانه های تسبیه اش ز جمجمه انسان
و تارهای ریشش ز طناب دار
در کشور زیبای من بجای خدا نشسته بود
و گربه ملوس ایران در دستش
وزیر پایش گنجی از طلای سیاه
سکه می زد بنام خلیفه و ولی مسلمین
وردی به زبان قوم رزتشت می خواند
و فرمان" جنگ جنگ تا رفع فتنه ز عالم " صادر می کرد
در آن سوتر جهان اما هم زمان
روزهای پایان 2008 ( این روزها بخاطر تاریخ خواهد ماند)
روزهای بظاهر مبارک و مقدس و محبت و عشق و خدا و ..
بنام عیسی و مریم و قدیسین
جشن بود و شادی و آتش بازی
ز کودک و پیر وجوان
کبوتر خونین بال اما دست یا سمین
و عروسک تنهایش را در منقار داشت
واز آسمان شاکی بود....
آه" روزگار غریب"...
آه آدمیان عجیب ...

هیچ نظری موجود نیست: