وآنگاه آسمان به زمین دل باخت
و در شبی آتشین با هم در آمیختند
و باران حاصل شد
و گام های باران آهنگ زندگی را نواخت
و دردل آب ها غوغا بپا شد
........
و آب حیات را ندا داد
و دریاها شکوفه دادند
و رودها عاشق شدند
و چشمه ها شعر سرودند
و ستاره ها سرک کشیدند
و شب خیمه زد
و پس آبها به خوابی شیرین فرو رفتند
و از خوابشان کوهها و دشتها پدیدار شد
و پس آبها آرام گرفتند
...........
و زمین دگر بار چهره نمود
و حیات بی وقفه گسترش یافت
و زمین از دلش سخن گفت
و دانه ها کلمات سبز زمین شدند
و اهل زمین یک بیک از خاک بر خاستند
و دشتها سفره گستردند
و کوه ها آغوش گشودند
و پرندگان ترانه سر دادند
و ماه رخ نمود
و پلنگ شیفته ماه شد
و گاو شیر داد
و زنبور عسل ساخت
و باد همچنان بشارت می دهد
و حیات بی وقفه شگفتی می آفریند
........
و آنگاه انتظار همه را فراگرفت
و سکوت سایه گسترد
و باد بی تابی کرد
و زمان سنگین شد
و در پیج و تابی
انسان دیده گشود
با چشمهای گشاده از پرسش
در آستانه زندگی
بهت زده و لرزان
آشفته و غریب
ایستاده بر دوپا
با دستهای رها
در برابر جهانی از شگفتی ها
و باد پایکوبان بشارت می دهد
و هستی بی وقفه بشکلی شمایل می نماید
.....
ادامه دارد
منوچهر مرعشی
29-04-11
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر