گوی
آبستن
انسان بود
من
زاده
تب و تاب آن مه پنهانم
آن انفجار عظیمم
در آن لحظه کبیر
اعلام آغاز زایشی نوین بود
از دل آن آتش شگفت
شایدنهال عشقی لطیف قد می کشید
در آن
عطش جان گدازنیمروز ذره ناچیزی
شاید
رویای دریا ی را در درون می پرورد در آن پراکندگی بیکران
ترکیب ساده ای شاید
در قاب خالی قلب خویش
تصویر خیالی از خدا را می کشید
در زبان آن شعله های سرکش
شایدترانه تازه ای نطفه می بست
در بی تابی
آن زمان پا به زاگوی
بشارتی شادی آفرین نهفته بود
اندیشه کن
آن کهکشانهای دور دستهاخویشاوند تو هستندد
از یاد مبریم
این هستی در دست رس مادر ماستمنوچهر مرعشی
12-09-2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر