مپندار که باد خسته است
مپندارکه زمان نشسته است
مپندارکه زمستان خموش است
مپندار که ترانه زبان بسته است
مپندار که رنگ چهره پنهان کرده است
مپندار که درخت خفته است
نه،
زیر حکم سرد این زمستان
بنگر این آذر سرخ را
تماشا کن،
در خانه گرم خیال هر باغ این فصل
هزار شکوفه رنگی رقصان است
در خواب خیس خونی این خاک
بیشمار دانه بیدارند
از اندیشه عریان هر شاخسار
صد پرنده پر می گیرند
بنگر،
در پس تحمل تلخ تنهایی سرد زمستان
ریشه اما،
دلگرم شور و شادی و شهد
حاصل صبر است
اکنون،
از زمین انتظار سرخ این آذر
شعله های رزم می کشند سر
آهنگهای زندگی می زنند طبل
منوچهر مرعشی
07012-2009
مپندارکه زمان نشسته است
مپندارکه زمستان خموش است
مپندار که ترانه زبان بسته است
مپندار که رنگ چهره پنهان کرده است
مپندار که درخت خفته است
نه،
زیر حکم سرد این زمستان
بنگر این آذر سرخ را
تماشا کن،
در خانه گرم خیال هر باغ این فصل
هزار شکوفه رنگی رقصان است
در خواب خیس خونی این خاک
بیشمار دانه بیدارند
از اندیشه عریان هر شاخسار
صد پرنده پر می گیرند
بنگر،
در پس تحمل تلخ تنهایی سرد زمستان
ریشه اما،
دلگرم شور و شادی و شهد
حاصل صبر است
اکنون،
از زمین انتظار سرخ این آذر
شعله های رزم می کشند سر
آهنگهای زندگی می زنند طبل
منوچهر مرعشی
07012-2009
۱ نظر:
دوست شاعر
لبخند نگاه در حروف شعرتان پیداست ،در چشمه مهر شعرتان کلمه های شعر فریاد می زنند « می توان و باید »
پرواز به آرزوها و جنگ برای دوست داشتنها و تولدی برای دیگری ، نور شعرتان است.
ماحصل این است که بسیار زیبا بود.
آفتاب صبح سبز شعر هایتان همیشه پایدار.
ارسال یک نظر