نوشته های منوچهر مرعشی
۱۳۸۷ دی ۶, جمعه
یاد او
دیشب ،
دستی نابکار
ستاره جوانم را
از دامن شب چید و با خود برد
و من تا دم صبح
همچوکودکی که مادرش راگم کرده بود
بی امان گریستم
تا شاید پس بیاورند ستاره ام را
اما ،
شب رفت و ستاره رفت و سپیده آمد
من ماندم و چشمهای خیس و یاد او
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر