۱۳۸۷ اردیبهشت ۸, یکشنبه

زمین

با الهام از نقاشی یک کودک 7 ساله هلندی. درعا لم کودکان جا برای همه موجودات هست دنیای سرشاراز صلح، شادی ،صفا، یک رنگی و...انها هنوز به دنیای ما الوده نشده اند. براستی باید زندگی کردن را از کودکان اموخت....

زمین جای زندگیست

زمین خا نه ماست

با:

کوهها، دشتها وصحرها یش

دریا ها، رودها و چشمه سا رانش

گلها ،گیا هان وسبزها یش

پرندها، خزندها وچرندهایش

با:

اسمان ابی بیکرانش

مهتاب وافتاب و ستارگانش

غروب وسپیده و سحر ش

شفق و شب وصبحش

با:

گردش مداومش

ابروباران وبرفش

باد وطوفا ن ونسیمش

امد ورفت چهاردخترش

زمین،مادرماست

با:

اغوش مهرباش

شانه های استوارش

دل ازرده و قلب شکسه اش

تن زخمی وروح بزرگش

گنج ها و رازهایش

زمین با ماست:

گشاده دست وسخا وتمند

صبورونجیب

بی ریا و صمیمی

خاکی وسرشار

دانا و بی ادعا

قصه گو و قصه پرداز

غزل خوان وپر شور

خموش و رازدار

زمین جای زندگیست

زمین خانه ماست

زمین مادرمست

زمین با مست

اگر،اندکی:

دوست بداریم ومهرنان باشیم

قدرشناس و قانع به حق باشیم

کمتر نیست

تنوع ، رنگارنگی، تضاد،گوناگونی موجود در دامن گسترده این هستی پیوسته بیکران در عمق گویی در یک هماهنگی و همراهی، آهنگ روند تکاملی را باهم می نوازند. در دل این همه تعارض گویی آرامش ، همزیستی و صلح و صفایی هست . این ما هستیم که در محدوده فردی ، طبقاتی، فرهنگی، تاریخی و نهایتا انسانی خود، دست به ارزیابی و ارزش گذاری و احیانا سلاخی می زنیم.

کمتر نیستآ

نیست کمتر

این زان

یا ان زاین

نه تواضع خاک

ز سرفرازی سرو

نه غرور کوه

ز افتادگی دامنه

نه غزل خوانی بلبل

ز ترانه خوانی قناری

نه رنگ سیاه کلاغ

ز رنگین پر طاووس

نه چشمان شهلای آهو

ز چشمان بیدار جغد

نه بوی خوش ریحان ونعنا

ز سرشاری سیر و پیاز

نه شیرینی عسل

ز تلخی دارو و شراب

نه تن نازی سیب

ز دل خونی انار

نه سختی گندم

ز راحتی هلو

نه عطش تشنه

ز سیرابی چشه

نه حجم عظیم دریا

زیک قطره باران

نه شیطنت تابستان

ز اخم زمستان

نه گلرنگی رخ بهار

زپریده رنگ رخ زرد پاییز

نه رنگ و رخ زیبای

این گل ز ان گل

نه زردی وسرخی پوست

زپوست سیاه و سفید

نیست کمتر این ز آن

یا آن ز این

نه غم غروب

ز شادی سحر

نه زردی پاییز

ز سبزی بهار

نه سکوت شب

ز غوغای روز

نه آبی آسمان

ز سرخی شفق

نه گردش زمین

ز تابش خورشید

نیست کمتر این ز آن

یا آن ز این

نه منطق

زعشق

نه احساس شاعر

ز عقل متفکر

نه تماس مادی

ز حس خدایی

نه جسم محدود

ز روح روان

نه نان ز ایمان

نه ایمان ز نان

نه عشق به هم نوع

ز عشق الهی

نه داشتن

ز رهایی

نه خواستن

ز بی نیازی

نه شتاب

ز صبوری

نه عمل

ز دانایی

نه درحق،هیچ انسانی

ز انسانی دگر

نه این اینجا ز آنجا

نه آنجا ز اینجا

نه آنها زما

نه ما ز آنها

در این هستی بیکران

هر که ، هر چه، دارد

نقش و جای خویش

۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

تو بودی ، تو هستی

نه سوخته بال پروانه ای

تنها تو بودی،

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه حوا بود و نه آدم

نه باغی در عدن

نه میوه ای ممنوعه

نه ماری فریب کار

نه سیبی سرخ

نه اناری خونین

نه انگوری شراب ساز

نه شیطانی که رانده شود

نه انسانی ، نه گناهی

نه صفی طویل از پیامبران

تنها تو بودی،

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه مکانی بود

نه زمانی برای گذر

نه محدوده ی ذهن من

نه چهار چوبی و نه حدی

نه امکان حادث شدن

نه ظرفی نه محتوا

نه پتانسیلی برای بروز

تنها تو بودی،

تو و عالمی ز عشق

آنگاه که ،

نه دلی که بتپد

نه شاعری و نه شعری

نه خیالی و نه رویایی

تنها تو بودی،

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه سری پر شور

نه مغزی متفکر

نه فیلسوفی نه فلسفه ای

تنها تو بودی،

تو و عالمی ز عشق

انگاه که ،

نه رنگی بود ، نه دامنی زیبا

نه دامنه ای

نه نقاش ، نه نقاشی

نه جسمی ، نه مجسمه ای نه مجسمه ساز

تنها تو بودی،

تو عالمی ز عشق

آنگاه که : هیچ نبود،

تو بودی و عالمی زعشق

توهستی و عالمی ز عشق هست

چه صفایی دارد:

من و تو و عشق و هستی!

منوچهر مرعشی پنجم مارس دو هزار و هشت

آنگاه که ،

نه آب بود ، نه کبوتری تشنه

تنها تو بودی

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه دشتی بود

نه آهوی هراسان

نه شیری گرسنه

تنها تو بودی ،

تو عالمی ز عشق

آنگاه که ،

نه ابری که ببارد

نه چشمه ای که بجوشد

نه رودی که بخروشد

نه اقیانوسی عظیم

تنها تو بودی ،

تو و عالمی ز عشق

آنگاه که ،

نه خاکی بود خاصلخیز

نه دانه ای که بروید

نه درختی که ثمری دهد

تنها تو بودی،

تو و عالمی ز عشق

آنگاه که ،

نه باد که بوزد

نه طوفانی ویرانگر

تنها تو بودی ،

تو و عالمی ز عشق

آنگاه که،

نه غروبی غمگین

نه شبی تیره

نه سحری دل انگیز

نه صحبی صادق

تنها تو بودی،

تو و عالمی ز عشق

آنگاه که ،

نه آسمانی مهربان

نه ستاره ای دردل آسمان

نه فضایی بیکران

تنها تو بودی،

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه سنگی بود سخت

نه کوهی ز سنگ

نه شقایقی کوهی

تنها تو بودی،

تو و عالمی زعشق

آنگاه که ،

نه گلی بود دلربا

نه بلبلی عاشق نه شمعی فروزان

سلام

سلام بر : سلام

ستاره ی نخست

نخستین قطره ی باران

آفتاب، ستاره ی اقبال زمین

سلام بر:

جوانه ای که زیرسر سنگ سرک کشیده

شقایق وحشی بر کوه سرکش

دانه ای که درخت میشود

درختی که دانه میدهد

سلام بر:

حس کنجکاوی

میل دانستن،

روشنی علم

جرئت خطر کردن

طعم حقیتب

حقیقت حق

سلام بر:

شوق سفر،عزم رفتن

بی قراری عاشق

اشک شمع

ضرورت دوستی

مسافر دیار یار

پرستوی مهاجر

سلام بر:

عشق رها ی بخش

تیشه ی کوه کن فرها د

،چشمه ی زلال

قصه ی زندگی ساز

داستان عبرت انگیز

سلام بر:

بانگ خروس سحر

نفس های اسب تیز پا

ابر پر بارات

کوه سرکشیده در ابر

سلام بر:

شور زندگی ، ترانه ی شور انگیز

شعر دلگشا، سخن شعور افزا

زیبایی شکوفایی، عظمت هستی

سلام بر:

سهمگینی شب

سکوت متفکرانه

فکر نو

غواص بحر درون

آتش زیر خاکستر

آرامش وصل

سلام بر:

کوشندگان پایدار

درمانگران زخمهای ریشه دار

مشغل افروزان

راه گشایان

شیردلان جسور

سلام بر:

خنده های کودکانه

شیطنت های خوب

شوخی های با مزه

بازیهای دوستانه

سلام بر:

برخورد اندیشه ها

تحمل کردن دیگری

نیاز به همکاری

داشتن حرمت همسایه

ارزش ازادی

سلام بر

زمان

همین لحظه

دیروز ، امروز ، فردا

سلام بر این همه که می شناسیم ( میدانیم)

آن همه که نمی شناسیم

سلام ، سلام، سلام

از حال تا همیشه

بر هستی وانسان

بر انسان و هستی

انقباض باز هم بیشتر

* دفاع به ظاهر تهاجمی

دیکتاتوری حاکم بر ایران پس از نزدیک به سه دهه حاکمیت در هشتمین دور مجلس خود ساخته اش مجبور به انقباض باز هم بیشتر شد.

رژیم پس از بازی باصطلاح سازندگی و اطلاعات در دوران رفسنجانی و خاتمی و مجموعه ی هم سنخان داخلی و خارجی اش ، چاره ی بقا را در بازگشت هرچه بیشتر به اصل و ماهیت خویش دید. آوردن احمدی نژاد و به دنبال آن مجموعه ی جنایتکاران نظامی-پلیسی ، نیروهای سرکوبگر رژیم درمجموعه دستگاه اجرایی اعم از دولت و دیگر ارگانهای رژیم و به دنبال آن مجلس هشتم، انتخابی بود در بالاترین سطح رژیم و البته از روی ناچاری و ا جبار.

درحالی که درچند دهه ی اخیر جهان ما تغییر و تحولاتی بسیار و اساسی کرد. و همچنان در دگرگونی مداوم است وسعی همگان بر شناخت و درک و موضعگیری یا احیانا همراهی و انطباق لازم و از جمله جامعه ی ایران، با شرایط امروز جامعه جهانی می باشد. هیولای ارتجاع مذهبی با تکیه و بازگشت هرچه بیشتر به ماهیت ضد انسانی خویش ، از ترس ریشه کن شدن و ازبیچارگی گارد دفاعی بظاهر تهاجمی در برابر امواج تحولات گریز ناپذیر گرفته است. و هر روز هرچه بیشتر آماده جنگ با مردم و جامعه جهانی آماده کرده و بکار گماشته و می گمارد.

* رادیکالیسم بیشتر مبارزه

به دلیل همین ماهیت و عملکرد رژیم ، نبرد با رژیم هم ماهیتی انقلابی و رادیکال داشته و دارد. نه تنها بین رژیم و مقاومت سازمان یافته اش بلکه در سطح اجتماعی نیز مبارزه راه به رادیکالیسم و عمیق تر شدن برده و می برد.شیوه مبارزه را مبارزین تعیین نمی کنند. بلکه مجبور به انتخاب آن می شوند. این طرف مقابل یعنی رژیم حاکم است که با توجه به ماهیت و عملکردش نوع مبارزه را به جامعه و مبارزینش تحمیل میکند. این در تمام طول تاریخ و در همه جا صادق بوده و هست. واقعیتی ساده و سخت و گاها تلخ اما واقعی که خارج از ذهن ما وجوددارد. به سختی و واقعی بودن دیوار و سنگ ! البته رژیم ضد تاریخی حاکم بر ایران توان ایستادگی و مقابله با خواست و ضرورت تحولات داخلی و جهانی را ندارد. اما با ماندنش هر روز این تغییرات و خواستهای ضروری و فوری ما را به تاخیر می اندازد و این کم بهایی نیست که ما هر لحظه می پردازیم . کمتر از قصه ی ضحال ماردوش نیست که هر روزش به قیمت خون عزیزترین جوانان به پایان می رسد. بسا خسارتی گزاف تر هر لحظه با بودن رژیم همه ما اعم از جامعه ایرانی و حتی جهانی دارد می پردازد.

نقش ما:

اما بطور خودبخودی و بدون پرداخت بها نه رژیم سرنگون خواهد شد و نه سیر تحولات به سود مردم و جامعه رغم خواهد خورد. هزار دست نابکار در کار است(داخلی و خارجی) تا اوضاع را به نفع خود رغم زند. با رژیم یا بدون رژیم! علی رغم مهیا بودن شرایط عینی و پایه ای تحول و دگرگونی اما به نسبتی که ما اراده و همت کنیم به نسبتی که ماتاثیر گذار و مداخله گر با شیم ، به نسبتی که سعی و تلاش کرده و بها می پردازیم ،می توانیم در جهت گیری و سمت دهی تحولات و دگرگونیها ی به سمت منافع اصلی مردم موثر باشیم.

همان دست های نابکار و حافظان وضع موجود بدرستی این مسائل رامیدانند و هر روزه با آن مواجهند. به همین دلیل همه کار میکنند تا اوضاع را آنطور که می خواهند نگه دارند یا تغییر دهند.

یکی از دلائل بستن دست و پای نیرویی چون مجاهدین خلق که در چند دهه اخیر نیرویی موثر و جهت دهنده بوده و هست ( علی رغم هر نظر که نسبت به آنها داشته باشیم) همین است که از اثر گذاری،سازماندهی ، جهت دهی ، و.. این سازمان و متحدانش در شورا ، در تغییر و تحولات و دگرگونیهای پیش روی جامعه ما به نفع جامعه و مردم ما جلوگیری کنند. حتی به قیمت سازش و کوتاه آمدن با هیولای ارتجاع مذهبی که همه بشریت را موردتهدید قرار داده و می دهند و این حتی برای خود آنها نیز عیان است.اما از آنجا که جهان بینی، سود و منافع و سرمایه محدود ، تنگ در حیطه حس لامسه و "بیار تا ببینم" است و تنها خود و منافع خویش را می بینند و می فهمند و نه بیشتر ! کما اینکه در بسیاری زمینه های دیگر حاضرند جامعه ی جهانی را هم بخطر انداخته و فدای خود کنند.

به هرحال باسعی دردرک شرایط حساس تاریخی داخلی و بین المللی همه ما می توانیم و باید بتوانیم نقش موثری داشته

دنیای خود ساخته

دنیای خود ساخته

منوچهر مرعشی

دنیایی ساخته ایم

بیا ببین، تنگ و تاریک و کوچک

دلخوشیاش کوچکتر

غصه هاش هیچ و پوچه

شب تا سحر

با فکرهای عقیم سر میکنیم

صبح تا شب

می شیم با هم گلاویز

نقشه های بد می کشیم

خیال باطل می بافیم

می سوزیم و می سوزونیم

همدیگر را عذاب میدیم

دنیایی ساخته ایم بیا ببین

تنگ و تارک و کوچک

دل خوشیاش کوچکتر

غصه هاش هیچو پوچه

تو این اطا ق تاریک

هی می خوریم به دیوار

چشمه همو کور می کنیم

پا یه همو له می کونیم

نه راه پیش داریم نه راه پس

پشته دری که بسه است

دنیای.....

تو جاده بن بسته

،برای سود بیشتر

هی داریم سبقت می گیریم

همدیگر را زیر می گیریم

دنیایی ساخته ایم بیا ببین.....

فرو می ریم در خودمون

می شیم اسیر فکرامون

می بندیم ، دریچه های ذهنمون

آخرش می شیم

زندانی و زندانبان خودمون

دنیایی ساختیم.......

با طناب های جوار وا جور

دل می بندیم به این و آن

می بندیم دست و پاهامون

آخرش هم ، حلق آویزیم

به دستی دیگر یا دست خودمون

اموال انبار میکنیم

بیشتر و بیشتر جمع می کنیم

حریص میشیم و طمع کار

بارمون سنگین و سنگینتر میکنیم

آخرش هم مثل خر تو گل گیر می کنیم

دنیایی ساخته ایم...

گاهی می شیم آویزون

میشیم بار این و آن

مفت خور و تنبل و بیکاره میشیم

اما برای حفظ وضع موجود

عمامه را سر می ذاریم

می ریم بالای منبر

ادا و اطوار در می آریم

موعظه و پند و نصیحت ! می کنیم

فریب میشه کارمون

آخرش هم اما روزی

خراب میشه رو سرمون دکانمون

دنیایی ساخته ایم

بیا ببین، تنگ و تاریک و کوچک

دلخوشیاش کوچکتر

غصه هاش هیچ و پوچه

گاهی می شکنیم آسون

گوشه انزوا میشه جایگاه مون

میره ز یاد دست و پامون

می دیم به باد هستیمون

آخرش هم دود میشیم تو آسمون

گاهی خیره میشیم به نقطه ای

گنگ میشیم ، منگ می شیم، خشک میشیم

آخرش هم می پوسیم و می افتیم و خاک میشیم

دنیایی ساخته ایم

بیا ببین، تنگ و تاریک و کوچک

دلخوشیاش کوچکتر

غصه هاش هیچ و پوچه

گاهی میشیم هزار چهره ،هنرپیشه

نقش آفرینی

با ماسکهای خوب و عالی

این روزا شده یک چیزعادی

آخرش اما می دونیم

آدمکیم ، عروسکیم

دنیایی ساخته ایم

بیا ببین، تنگ و تاریک و کوچک

دلخوشیاش کوچکتر

غصه هاش هیچ و پوچه

گاهی میشیم فراری

از این همه بیزاری

چله نشین و گوشه گیر میشیم

برگ جدا از شاخه می شیم

معلق و زرد و فنا میشیم

گاهی میشیم فیلسوف

هی باد می کنیم ،باد میکنیم

که این منم

شفاست در زرورقم

زرورق رو که باز کنی

دهد بوی تعفن و کهنه گی

گاه شاعر می شیم

نالان و گریان و شاکی

ز دست او

ز دست او

بندیم اراجیف و بافیم مزخرف

که بیایید بمانیم تا ابد

در بند مو و روی او

آخرش اما دانیم

که در بند و اسیر ظاهریم

دنیایی ساخته ایم

بیا ببین، تنگ و تاریک و کوچک

دلخوشیاش کوچکتر

غصه هاش هیچ و پوچ

با آن همه عظمت و ظرفیت

که داده به ما دست خلقت

در این دنیای خو د ساخته حقیر

نا چیز می شویم

ضعیف و ناتوان و ترسو

وحشی و خون ریز و درنده خو

جدا میشویم زهستی

تهی از آنچه هستیم

لجن زی یان

لجن زی یان
منوچهر مرعشی
علت وجودی هیولای ارتجاغ فقر و جهل است که این هردو ریشه در روابط و مناسبات استثماری دارند. با دگرگونی این روابط و مناسبات است که ریشه ی ارتجاع مذهبی (که قدمتی به تاریخ قدمت استثمار انسان از انسان دارد) خشکانده خواهد شد.اما متاسفانه در ایران امروز یکی از رذیلانه ترین انواع روابط و مناسبات استثماری حاکم است، که طبعات و ضایعات خود را ببار آورده است.اشاره ای به برخی از طبعاتازجمله طبعات و جود ارتجاع مذهبی ایجاد لجن زاری است که زمینه زیست اقتصادی ، اجتماعی سیاسی، فرهنگی و فکری افراد و جریانهایی را موجب شده است. استثمارگری وحشیانه ( نه مدرن و امروزی که حداقل های دست آوردهای بشری را در نظر دارد) در زمینه ی اقتصادی گسترش قشر روحانی انگل صفت و خرده بورژوازی عقب افتاده و درنده خو و قدرت یا بی آنهادر زمینه سیاسی- فرهنگی تولیدات فکری و ایدئولوژیک پوسیده و ضد انسانی و اشاعه آنها رواج و جا اندختن ارزشها وفرهنگ اخوندی در سطح جامعه و….گاهی تنها اشاره و فکر کردن سطحی به این همه ضایعات سرسام آوربسی دردناک و هشدار دهنده است. فاجعه وجود ارتجاع مذهبی در قرن 21 براستی عمیق و تکان دهنده است . اندکی بر آن درنگ کنیم….آری دوستان عزیز باور کنید که درچنین لچن زاری ، افرادبسیاری که ظاهرا هم وطن و هم نوع من و شما هستند دارند جنایت میکنند. اینها کسانی هستند که بند نافشان و صل به هیولای ارتجاع مذهبی است، به مصداق " جونم به جونت وصل" جانشان به جان رژیم وصل است. بقول معروف " اگه نباشی من می میرم" مرگ رژیم مرگ آنهاست. اینها در استثمار ،شقاوت ، عوامفریبی ، نیرنگ و… هیچ حد و مرزی نمی شناسند. عین خود هیولا هستند. وجود مادی هیولا همین افراد هستند .وجودواقعی لجن زار ارتجاع مذهبی و لجن زی یان را باید دید و باور کرد. چون هست و عمل میکند. آن هم در شکل و شمایل افراد وجریانات مشخص و معلوم در داخل و خارج به اشکال متفاوت، چه بخواهیم و چه نخواهیم. چه بدانیم و چه ندانیم….هیولای ارتجاع مذهبی قرن 21 البته عین همان هیولای قرون اولیه نیست. از امکانات و تکنو لو ژی حد اکثر استفاده لازم را میکند. سعی دارد خود را مجهز به سلاح روز کند. دست به آرایش ظاهری می زند. گاهی کلام و گفتمانش راهم به مصلحت تغییر میدهد… به هر حال پیچیده تر ،شیاد تر ، پست تر وضد انسانی تر از نیاکان تاریخی اش می باشد…. بنا بر این برای مقابله با او باید 8 دانگ حواس را جمع کرد. (دودانگ هم قرض گرفت) به همین دلیل برای شناخت ماهیت و مقابله باپدیده ارتجاع مذهبی امروز و بخصوص از نوعی که بر ایران حکم میراند، نمی توان تنها بر فرمولها و شکلهای سابق تکیه و بسنده کرد. پدیده ای است که باید از نو شناخت .به هر حال در چنین لجن زاری عده ای بریده مزدور زیر عناوین مختلف مثل "اعضای سابق …" ، انجمن… "،"خانواده" ، " سایت…" جمع می شوند تا بتوانند با لجن پراکنی به دیگران در ادامه حیات هیولا نقش بازی کنند. عنوان " لجن زی یان" برای این جماعت برازنده تر است. بدین طریق من این عنوان را به این جماعت تقدیم می کنم.انتفاد کردن ، جدا شدن، نظر متفاوت داشتن، انتخاب مجدد کردن ،تغییر مسیر دادن، تغییر دادن شیوه مبارزاتی ، فکری عقیدتی ، ایدئولوژی ، مذهبی و… انتخاب زندگی مورددلخواه . در هر زمان و هر شرایطی همه اینها حق هر فرد وجریانی می باشد و ، جای تردیدی نیست.اما اینها کجا و زیستن در لجن زار ارتجاع مذهبی کجا! اینهاوجودشان در وجود دیکتاتوری مذهبی حاکم بر ایران است. ناف شان به ناف هیولا بند است. و هم سرنوشتند. روزی بدون تردید سرگذشتشان عبرتی خواهد شد که نشان می دهد آدمی تا چه نقطه ای از پستی و شقاوت می تواند پس رود. از هرچه بگذریم این براستی چه سرنوشته غم انگیزی است.